هیچ . (اِ، ص ، ق ) چیزی : در این  صندوق  جزجامه  هیچ  نبود. (یادداشت  مرحوم  دهخدا) : آگه  شدم  که  خدمت  مخلوق  هیچ  نیست هست  از همه  گزیر و ز اﷲ نا...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        هیچ. (ا.) هیچ مفهومی است که نیستی هر چیزی را به کلی شرح میدهد. هیچ معمولاً همراه اسم و با فعل منفی برای سلب ویژگی یا حکمی از کلیه اعضای یک مجموعه یا ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        بر هیچ (صفت مرکب)
بیپایه. بیهوده. نااستوار.
جهان و کار جهان جمله هیچ بر هیچ است
هزار بار من این نکته کردهام تحقیق
(حافظ)
بنگرید: [http://ww...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        هیچ بر هیچ (نف) بیپایه. بیمعنا. بیپایه. نااستوار.
از آن دولت که باداعداش بر هیچ
به همت یاریـی خواهم دگر هیچ
(نظامی، خسرو و شیرین)
مغز پال...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        بی هیچ . (ص  مرکب ، ق  مرکب ) (از: بی  + هیچ ) بی چیز.-  بی هیچ  مردم  ؛ مردم  بی چیز. فقیر. نادار : تهیدست  بر خوبرویان  مپیچ که  بی هیچ  مردم  نیرزد...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        هیچ کس . [ ک َ ] (ضمیر مبهم  مرکب ) کسی . شخصی . (فرهنگ  فارسی  معین ).  ||  (ص  مرکب ) ناچیز. بی چیز. بی ارزش . نالایق . (فرهنگ  فارسی  معین ). فعل  ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        هیچ رو. هیچ روی. مانند به هیچ وجه، هیچگاه، به هیچ شکل و صورت. عبارت به هیچ وجه من الوجوح=به هیچ شکل از اشکال متصور.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        هیچ گاه . (ق  مرکب ) هیچ وقت . هرگز : گر کند هیچ گاه  قصد گریزخیز ناگه  به  گوشش  اندر میز.خسروی .
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        هیچ چیز. (ق  مرکب ) چیزی . به  چیزی .  || (ص  مرکب ) بی اعتبار. بی ارزش . (فرهنگ  فارسی  معین ).-  به  همه  هیچ چیز خریدن  ؛ بضاعت  فراوان  در مقابل  ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        هیچ مرد. [ م َ ] (اِ مرکب ) کنایه  از مرد ضعیف  و زبون . (آنندراج ) : جهان  آن  کسی  راست  کو در نبردپی  مرد نگذاشت  بر هیچ مرد.نظامی  (از آنندراج ).