اجازه ویرایش برای همه اعضا

صفیه

نویسه گردانی: ṢFYH
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
صفیة. [ ص َ فی ی َ ] (اِخ ) خاتون ، دختر الملک العادل ابی بکربن ایوب صاحب حلب است . وی امیره ای عاقل و صاحب حزم بود مدت شش سال در حلب ...
صفیة. [ ص َ فی ی َ ] (اِخ ) زاهده . زنی مشهور به زهد و صلاح و در عهد سلطان ابوسعید از ملوک ایلخانیان در ایران میزیست ،قونقرات خاتون همشیره ٔ ...
صفیة. [ ص َ فی ی َ ] (اِخ ) عمه ٔ پیغمبر. رجوع به صفیه دختر عبدالمطلب شود.
صفیة. [ ص َ فی ی َ ] (اِخ ) قرشیه . رجوع به صفیه دختر عبدالمطلب ... شود.
سفیح . [ س َ ] (ع اِ) گلیم گنده . || تیری است از تیرهای قمار که نصیبی ندارد. || جوال . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ).
سفیح . [ س ُ ] (اِ) قسمی گندم که در بیجار زراعت میشود. (یادداشت مؤلف ).
حزیز صفیة. [ ح َ زِ ص َ فی ْ ی َ ] (اِخ ) موضعی است . || آبی است بنی اسد را. (معجم البلدان ).
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.