۵۸۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۶۶ ثانیه
قـاضی القضاة به معنی داورداوران، سرداوران، قاضیقاضیان است. برخی قاضی را تازی شدۀ موبدموبدان میدانند. زیرا موبد، قاضی زرتشتی بوده است (دهخدا؛ مصاحب، ...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
قاضی کلایه . [ ک َ ی َ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان فشکدره بخش آبیک شهرستان قزوین . در 18هزارگزی شمال آبیک و 9هزارگزی جمعآباد در کوهستان واقع و...
قاضی قضاعی . [ ق ُ ] (اِخ ) محمدبن سلامةبن جعفربن علی بن حکمون مغربی شافعی ، مکنی به ابوعبداﷲ. از اکابر علمای قدمای شافعیه است که در فقه...
قاضی عدیمی . [ ع َ ] (اِخ ) محمدبن هبةاﷲبن احمدبن یحیی بن زهیر، مکنی به ابوغانم . از خاندان بنی العدیم . فقیهی است فاضل ، عابد، عفیف ، زاهد...
قاضی عطأا. [ ع َ ئُل ْ لاه ] (اِخ ) برادر قاضی محمد است . از ارباب کمال عهد خود ممتاز بود و در زمان شاه صفی راه در مجلس شاهی داشته و در ص...
قاضی فارسی . [ ی ِ ] (اِخ ) عبدالغافربن عبداﷲ اسماعیل بن عبدالغافربن محمد حافظ قشیری نیشابوری . از مشاهیر علما ومحدثین عامه است که در پنج سال...
قاضی فکاری . [ ] (اِخ ) شاعر متخلص به فکاری . رجوع به فکاری شود.
قاضی قریشی . [ ق ُرَ ] (اِخ ) یکی از قاضیان عهد میرزا الغ بیک است که در یکی از قضایای شرعی متهم به مداهنه گردید. الغبیک حکم کرد ریش او ر...
قاضی قزوینی . [ ی ِ ق َزْ ] (اِخ ) وی از مردم قزوین و قاضی آن شهر بود. این بیت او راست :حسن تو ز خط رتبه ٔ اعجاز گرفته انجام تو کیفیت آغاز ...