توجیه
نویسه گردانی:
TWJYH
این واژه عربی است و پارسی جایگزین، این است: پاساو pâsâv (کردی)*** فانکو آدینات 09163657861
واژه های همانند
۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
توجیه . [ ت َ ] (ع مص ) روی فراگردانیدن . (تاج المصادر بیهقی ). روی فا چیزی کردن . (زوزنی ). روی سوی کسی کردن . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل ب...
توجیه پذیر. [ ت َ / تُو پ َ ](نف مرکب ) قابل توجیه . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
توجیه سخن . [ ت َ / تُو هَِ س ُ خ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نزد بلغا آنست که نسبت افعال و اقوال و حرکات و سکنات و جز آن بر هر ذاتی موافق...
توجیه نویس . [ ت َ / تُو ن ِ ] (نف مرکب ) آنکه حواله ٔ برات دیوانی را می نویسد. (ناظم الاطباء). رجوع به توجیه شود.
توجیه واقع. [ ت َ / تُو هَِ ق ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نزد بلغا آنست که در وصف چیزی و شرح حالی صورت واقعه را توجیه کند، مثلاً واقع آنست...
توجیه کردن . [ ت َ / تُو ک َ دَ ](مص مرکب ) موجه ساختن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || توجیه کردن کلامی را؛ تأویل کردن آن . معنی به کلمه...
توجیه محال . [ ت َ / تُو هَِ م ُ /م َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نزد بلغا آنست که ازدواج ضدین و اجتماع نقیضین را صورت بندد، مثاله شعر:در میا...
معنی دادن به کلامی که صاحب آن کلام با آن معنی یا تفسیر موافق نخواهد بود