۳۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        سناء. [ س َ] (ع  اِ) بلندی . رفعت . (ناظم  الاطباء).  || (ع  مص ) صاحب  بلندی  و رفعت  گردیدن . (ناظم  الاطباء).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        سنا. [ س َ ] (ع  اِ) روشنی  کمتر از ضیا و نور. (غیاث ). روشنی . (آنندراج ) (غیاث )(ترجمان  القرآن  ترتیب  عادل بن  علی  ص 59) : چو چرخ  مرکز جاه  ترا ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        سنا. [ س َ ] (ع  اِ) چوبی  باشد که  بدان  مسواک  کنند. (برهان ) (آنندراج ).  ||  گیاهی  است  مسهل  و بهترین  آن  مکی  میباشد. (برهان ). نام  گیاهی  اس...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        سنا. [ س ِ ] (فرانسوی ، اِ)  ۞  مجلس  سالخوردگان  که  اعضای  آن  سران  روحانی  و غیرروحانی  ملت اند. (ایران  باستان ). مجلسی  که  اعضای  آن  از بزرگان...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ثناء. [ ث َ ] (ع  اِ) آفرین . سخن  نیکو. کلام  جمیل . تمجید. تعریف . تحسین  : ز دیدار رستم بجا ماندندز دورش  فراوان  ثنا خواندند. فردوسی .حسن  سلیمان ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ثناء. [ ث َ ] (اِخ ) ابن  احمدبن  محمد. محدث  است .
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ثناء. [ ث َ ] (اِخ ) کاتبه . زنی  از خوش نویسان  معروف  و او جاریه ٔ ابن  فیوما و از شاگردان  اسحاق  بن  حماد است . (ابن الندیم ).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ثناء. [ ث َ ] (اِخ ) هبةاﷲ (شیخ ...). از شعرای کشمیر و از شاگردان  علی  حزین  لاهیجی  است . وفات  وی  دراواسط مائه ٔ دوازدهم  هجری  بود و بیت  ذیل  از...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ثناء. [ ث ِ ] (ع  اِ) رسن  از پشم  یا موی  یا از غیر آن . ثنایة. قاتمه . ||  هر تاهی  از رَسَن . لا. تو.  || پای  بند یا زانو بند شتر.  ||  دوم .  || ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ثناء. [ ث ُ ] (ع  ق ) دودو: جاؤوا ثناء ثناء؛ یعنی  اثنین  اثنین  یا ثنتین  ثنتین ، آمدند دو دو. دوگان  دوگان . دوپاره .