اجازه ویرایش برای همه اعضا

داره

نویسه گردانی: DʼRH
[ ر ِ ]داس درو که تیغه آن کشیده و نوک تیز و برخی از اقسام آن دارای دندانه های ریز است. نوع بلند آن را کشاورزان برای کوتاه کردن علفزار به کار می برند و در برخی جوامع به ابزار دست ملک الموت شهرت دارد. این تصور در ایران نیز سابقه دارد، آن جا که زال در پاسخ به پرسش موبدان می گوید: دروگر زمان است و ما چون گیا/ همانش نبیره همانش نیا.
از ریشه dar- (درودن (درو کردن) - دریدن - پاره کردن-)
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
دعرة. [ دَ ع ِ رَ ] (ع اِمص ) به معانی دَعارة است .(از اقرب الموارد). رجوع به دَعارة و دَعَرة شود.
دعرة. [ دُ رَ ] (ع اِ) واحد دُعر. یکی دُعر. (از اقرب الموارد). رجوع به دُعر شود.
دعرة. [ دُ ع َرَ ] (ع ص ) شخص خائن که یاران خود را عیب کند. (از اقرب الموارد از لسان ). دُعَر. و رجوع به دعر شود.
دارة هضب . [رَ ت ُ هََ ] (اِخ ) نام جایی است . (معجم البلدان ).
دارة جهد. [ رَ ت ُ ج ُ ] (اِخ ) نام این موضع در شعر افوه الاودی آمده است . (معجم البلدان ).
دارة قرح . [ رَ ت ُ ق ُ ] (اِخ ) نام جایی در وادی القری . (معجم البلدان ).
دارة وسط. [ رَ ت ُ وَ س َ ] (اِخ ) نام یکی از سه قسمت دارات الحمی است و کوهی بزرگ است . (معجم البلدان ).
دارة اجد. [ رَ ت ُاُ ج ُ ] (اِخ ) یاقوت نویسد: ابن سکیت از آن نام برده است و من شاهدی برای آن نیافتم . (معجم البلدان ).
دارة اهوی . [ رَ ت ُ اَهَْ وا ] (اِخ ) از ارض هجر است . (معجم البلدان ).
دارة تیل . [ رَ ت ُ ت َ ] (اِخ ) از دارات عرب است . تیل کوه سرخی است در دیار بنی عامر و دارةتیل منسوب به آن است . (معجم البلدان ).
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۵ ۳ ۴ ۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.