اجازه ویرایش برای همه اعضا

حاجت

نویسه گردانی: ḤAJT
همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: غوت qut (سغدی) وایا vāyā، دَروا darvā (دری) آیپ āyap (اوستایی: āyapta) آیفت āyaft (پهلوی و مانوی)،*** فانکو آدینات 09163657861
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
حاجت . [ ج َ ] (ع اِ) صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید:در مجمع السلوک آمده است : ضرورت مقداری را گویند که آدمی بی آن بقا نیابد و آن را حقوق...
بی حاجت . [ ج َ] (ص مرکب ) آنکه احتیاج ندارد. بی نیاز : ور تو خود از حجت بی حاجتی نه بتو مر حجت را حاجت است . ناصرخسرو.بی حاجتم بفضل خداوند ل...
حاجت جای . [ ج َ ت ْ ] (اِ مرکب ) بیت الخلا. حَش ّ. مبرز. (منتهی الارب ). ادب خانه . مبال .
حاجت روا. [ ج َ رَ ] (ص مرکب ) آنکه حاجت او برآمده باشد. مقضی المرام . ناجح . کامروا : بسی بر بساط بزرگان نشستم که یک نفس حاجت روائی ندیدم ....
رفع حاجت. رفع حاجت نمودن عبارتی است مؤدبانه که بجای گفتن انجام عمل دفع ادرار یا مدفوع بکار می رود. رجوع شود به حاجت گاه و حاجت جای.
حاجت گاه . [ ج َ ] (اِ مرکب ) آب خانه . ادب خانه . مستراح . مبرز. مبال .
صلاة حاجت . [ ص َ ت ِ ج َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نماز حاجت . نمازی که خواندن آن بهنگام درخواست حاجتی از خدا سنت است . مؤلف کشاف اصطلاحا...
بر آورده شدن نیاز,ادا شدن حاجت,به مقصود خود رسیدن,حاجت گرفتن از عشق تو ,هرجا که هست گشته ملل , بی باده مست بت که توئی,حاجت که جست گشته ملول , هم...
حاجت روائی . [ ج َ رَ ] (حامص مرکب ) نجاح .
حاجت بردن . [ ج َ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) عرض نیاز کردن . حاجت برداشتن . تمنا کردن سؤال : مبر حاجت بنزدیک ترشروی که از خوی بدش فرسوده گردی . ...
« قبلی صفحه ۱ از ۳ ۲ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.