اجازه ویرایش برای همه اعضا

قائد

نویسه گردانی: QAʼD
(qâéd یکی از هفت ستاره ی خرس بزرگ) این واژه عربی است و پارسی جایگزین، این است: بریگو brigu (سنسکریت: bhrigu)*** فانکو آدینات 09163657861
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
قائد. [ ءِ ] (ع ص ، اِ) پیشوا. رهبر. راهبر. عصاکش .پیشرو. (منتهی الارب ) : آخر ایشان در نبوت و اول ایشان در رتبت ... قائد الغر المحجلین ... را ...
قائد. [ءِ ] (اِخ ) ده مخروبه ای است از دهستان پشتکوه بخش اردل شهرستان شهرکرد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10).
ده قائد. [ دِه ْ ءِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش برازجان شهرستان بوشهر. واقع در 4هزارگزی شمال برازجان و شوسه ٔ شیراز به بوشهر. سکن...
قائد رحمت . [ ءِ دِ رَ م َ ] (اِخ ) یکی از دهستانهای بخش زاغه ٔ شهرستان خرم آباد است . این دهستان در شمال خاوری بخش واقع و محدود است از شمال...
قائد رحمه . [ ءِ رَ م َ ] (اِخ ) یکی از ایلات کرد ایران ، از طوائف پیشکوه است که در دهی به همین نام زندگی میکنند. (رجوع به ماده قبل شود...
خانه قائد. [ ن ِ ءِ ] (اِخ ) شاخه ای از تیره ٔ عیسی وند هی هاوند از طایفه ٔ چهار لنگ بختیاری . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 77).
خانه قائد. [ ن ِ ءِ ] (اِخ ) شاخه ای از تیره ٔ بسحاق هی هاوند از طایفه ٔ چهارلنگ بختیاری . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 76).
قاید. [ ی ِ ] (ع ص ) قائد. رجوع به قائد شود.
قاید. [ ی ِ ] (اِخ ) خزیمةبن خازم نمشلی . وی در بغداد نزد خلفاقرب و منزلتی داشت و درب خزیمة به وی منسوب است . شاید اصل او از خراسان باشد و...
قعید. [ ق َ ] (ع ص ، اِ) ملخ که هنوز پر راست نکرده باشد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || آن صید که از پس درآید. (مهذب الاسماء). آهو و پ...
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.