خصم تاز. [ خ َ ] (نف مرکب ) بردشمن تازنده . بر دشمن حمله کننده : چو سلجق صیدگر آمد چو بیغو جنگ جو آمدچو طغرل شیربند آمد چو جعفر خصم تاز آمد.امیر...
اسب تاز. [ اَ ] (نف مرکب ) که اسب تازد. اسب تازنده : پری کی بود رودساز و غزلخوان کمندافکن و اسب تاز و کمان ور. فرخی .|| (اِ مرکب ) نام روز هی...
اسپ تاز. [ اَ ] (نف مرکب ) اسب تاز. اسب دواننده . || (اِ مرکب ) نام روز هیجدهم است از ماههای ملکی . (برهان ). || (ص مرکب ) زمین هموار. (بره...
تاز کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تاختن . حمله کردن . تعرض کردن : اگر من بر تو لختی ناز کردم و یا بر تو زمانی تاز کردم . (ویس ورامین ).بر او دست...
عنان تاز. [ ع ِ ] (نف مرکب )مخفف عنان تازنده . عزیمت کننده بتندی . رونده بسرعت .- عنان تاز کردن ؛ سوار کردن . (از آنندراج ).- || تاختن . عزیمت...
تک و تاز. [ ت َ ک ُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) تک و تا. (غیاث اللغات ) دو و تاخت . (ناظم الاطباء). تکاپوی : در سلاح و سواری و تک و تازگوی برد...
تگ و تاز. [ ت َ گ ُ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) تگاپوی . تاختن و دویدن . (فرهنگ رشیدی ). دویدن و تاختن . (آنندراج ) : پای در دامن قناعت گیرتا نسو...
پیرعلی تاز. [ ع َ ] (اِخ ) وزیر معتمد خلیل سلطان فرزند میرانشاه بن امیرتیمور و کشنده ٔ وی . بگفته ٔ ابن عربشاه در عجائب المقدور وی پس از مرگ ت...
تعز. [ ت َع ِزْز ] (اِخ ) تختگاه و دارالسلطنه ٔ یمن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). قلعه ٔ بزرگی از قلاع مشهور یمن . (از معجم البلدان ). در زما...
تاض . (اِ)زنک را گویند، یعنی فاحشه ٔ بمزد. (ملحقات لغت فرس اسدی چ عباس اقبال ص 227).