اجازه ویرایش برای همه اعضا

بادام

نویسه گردانی: BADʼM
41‌. ایران مرکز گسترش بادام (Amygdalus communis یاPrunus amygdalus ) به اروپا و نیز به چین، تبت و هند بود. بادام در هند کشت می‌شود؛ در کشمیر و پنجاب هم اینجا و آنجا می کارند که مرغوب نیست. بی‌تردید بادام از ایران به هند دامن کشیده. از درختش ژدی آید که از ایران به بمبئی و از آنجا به اروپا برند. 1 بادام در افغانستان و در جهت شمال‌خاوری در قسمتهای بالای دره زرافشان و در کوههای چوتکال در بلندیهای هزار تا هزار و سیسد ‌متری و نیز در آذربایجان، کردستان و میانرودان خودروست. به گفته شلمیر،2 Amygdalus coparia در کوههای بلند بسیار دیده می‌شود و چوب آن بهترین زغال شود. 3
یونانیها بادام را از آسیای مرکزی گرفتند و گویا از یونان به ایتالیا رسیده باشد. 4 در بخشهای شمالی سرزمین ماد خوراک مردم میوه های درختی بود سیبها را خرد و خشک کرده با آن کلوچه سیب، و با بادام تفت داده نان می‌پختند. 5 فرمان بود همه روزه مقدار معینی بادام شیرین خشک بر خوان شاهان ایران گذارده شود. 6 در نوشته های پهلوی از این میوه نام برده شده است (ص کتاب پیش رو ).
در (yin yai šen lan) بادام میان گیاهان عدن نام برده شده. 7 تازیش لوز، lewze یا lauz است. در دارونامه ابو‌منصور که هم بادام شیرین را می‌شناخت و هم بادام تلخ را، خواص دارویی بادام زیر نام لوز بحث شده. 8 طرفه آنکه در کشور مغولان بادام تلخ پول بود. این بادامها را که در سرزمین های خشک و بی آب و علف بین سنگها می‌روید از ایران به استان گجرات می‌بردند؛ به تلخی حنظل است و هیچ نگرانی نیست که خوردنش سرگرمی کودکان شود. 1

بیشتر گفته های واترز2 درباره بادام نا‌دقیق یا نادرست است. "گویا نویسندگان چینی و دیگران برای نامیدن بادام که در چین نمی‌روید تنها نام فارسی بادان (Bádán) را به کار می‌برند. همین نام را چینی‌ها به صورت pa-tan یا و نیز، شاید چنان که برتشنایدر عنوان کرده به صورت pa-lan آوانگاری کرده‌اند. " نخست نام فارسی bādām (بادام) است؛ دودیگر نویسه‌هایی که واترز ارائه کرده آوانگاشت چینی این واژه نیستند، زیرا مجموعه نویسه‌های اولی همبرابر اســـت بـــــــا *pat-dam باستانی، و دومی همبرابر است با *pa-dan. هم و هم تنها یک صوت لبی گنگ آغازین داشتند و هیچ‌گاه دارای واکه‌گون لبی نبودند و به
همین دلیل نمی‌شده در دوره تانگ، یعنی دوره‌ای که بادام نخستین‌بار وارد چین شد، آنها را برای آوانگاری ba در واژه ای بیگانه بکار گرفته باشند،. گذشته از این، نویسه که خیشومی لبی پایانی ندارد، باز‌آفرینی چندان خوبِ جزء dam در چینی نیست. در واقع، واترز نویسه‌هایی را که به دست داده از Pen ts‛ao kanmu گرفته است،3 و این نویسه‌ها تنها دخل و تصرف هائی به نسبت نو در صورت اولیه را در دوره‌ای نشان می‌دهند که آواهای واکه‌گون به آواهای گنگ تبدیل شدند. صورت اولی که واترز ارائه کرده، چنان که در خود Pen ts‛ao تصریح شده است، از Yin šan čen yao (نک : ص ) نوشته هو سه‌ـ‌ هویی (Ho Se-hwi) در دوره یوآن گرفته شده است؛ اما صورت دوم، چــــنان که (Li Ši-čen ) خود بروشنی گفته، کار اوست و از همین رو هیــــــچ ارزش آواشناختی ندارد. اما آوانگاشت دقیقی از واژه ایرانی در اختیار است که از دوره تانگ به جا مانده؛ دوره‌ای که چینی‌ها هنوز از نعمت گوشهای ورزیده برخوردار بودند و با توجه به شمار بیشتر اصواتی که در گفتارشان بود این توانایی را داشتند که آنها را با دقت در زبان خود بازآفرینی کنند. این آوانگاشت به صورت p‛o-tan ، *bwa-dam، بادام (Amygdalus communis یا pr‘unus amygdalus ) است که در واقع آوانگاری واژه vadam فارســــــــــــــــــــــــی میـــــــــــــــــــانه، bādām فارسی نو (badem ، beïv و baif ’’درخت بادام‘‘ در زبان کردی) است. 1 تا آنجا که من می‌دانم، این نام نخستین بار در Yu ya tsa tsu آمده،2 و گوید: "هلوی تخت در سرزمین پو‌ـ ‌سه (ایران) می‌روید و در آنجا آن را p‛o-tan می‌نامند. بلندای درخت به شانزده تا هجده متر و دور تنه آن به 120 تا 150 سانتی‌متر می‌رسد. برگهای آن به برگ هلو ماند، اما پهن‌تر و بزرگتر است. در سومین ماه شکوفه‌های سفید آرد. وقتی شکوفه‌ها می‌ریزد، میوه بظاهر چون هلو اما تخت است. از این رو آن را ’هلوی تخت‘ می‌نامند. گوشتش تلخ و گزنده است و ناجویدنی؛ اما مغز هسته آن شیرین است و در سرزمین های باختری و کلیه سرزمینهای دیگر برای آن ارزش فراوان قائل‌اند." گرچه نویسنده ، توان چن‌ـ شی (Twan Č‛en -ši)، بر ورود این گیاه به چین تأکید نکرده، بازنمود وی که گوئی خود بچشم دیده شاهدی است بر کشت بادام در آن خاک. شهادت سلیمان، تاجر عرب در سال 851 میلادی که بادام را در میان میوه‌هایی بر‌شمرده که از چین خیزد، این برداشت را تقویت می‌کند. 3 صورت تبتی ba-dam ، اویغوری و عثمانی badam ، و vātāma یا bādāma سنسکریت، بر گرفته از فارسی میانه، صحت آوانگاری چینی نام ایرانی بادام را تأیید می‌کنند. 4
بدبختانه لی شی‌ـ‌ چن، نویسنده Pen ts‛ao kanmu متنِ پایه‌ Yu yan tsa tsu را ندیده و ازیرا به این تعریف ناروشن رسیده که بادام از قلمرو قدیم مسلمانان می‌آید و می‌افزاید در روزگار او درخت بادام در کلیه سرزمین های باختر گذرگاه (کوان سی Kwan si ؛ یعنی کان‌سو/ Kan-su شِن‌ـ ‌سی / Šen-si ) بود ه است. برتشنایدر در برگردان این متن این جمله را انداخته،5 شاید از آنرو که با دیدگاه شتابزده و بی‌پایه اش که درخت بادام در چین نمی‌روید نمی خوانده است. او هم متن Yu yan tsa tsu را در نیافته و دوکاندول هم پذیرای داده های گنگ او شده.
لوریرو1 می‌گوید بادام در چین خودرو و بستانی است. بانج می‌گوید کشت بادام در شمال چین متداول است، اما گیاهشناسانِ متأخر آن را در جنوب چین نیافته اند و آن نوع که نزدیک پکن می کارند Prunus davidiana است که گونه‌ای اســــت از P. persica ]هلو[. 2 به هر روی، این داده ها با گزارشهای چینی که در آنها کشت درخت بادام به چین نسبت داده شده نمی‌خواند و بسیاردور است که چینی‌ها درخت بادام را با زرد‌آلو که از گذشته بسیار دور بومی آن کشور بوده است جابجا گرفته باشند. واترز مدعی است که ’’چینی‌ها بادامِ بیگانه را با زردآلوی کشور خود در آمیخته‌اند. نام درخت زردآلو hin است و نام مغز میوه آن که برای خوردن خشک می‌کنند hin-žen . این نام را از آنرو به مغز بادام وارداتی داده‌اند که شکل و تا‌حدودی مزه آن شبیه مغز هسته زرد‌آلوست." اینکه گوشت بادام را ’’مغز زردآلو‘‘ گفته‌اند گواه آن نیست که hin و hin-žen ، یا بادام و زردآلو را با هم در آمیخته‌اند. شاید کار بیگانگانی باشد که مغز زردآلو را با بادام جابجا می‌گیرند.3
برتشنایدر4 می‌گوید واژه pa-lan (*pa-lam) که جهانگردانی چون یه‌ـ لو چو‌ـ‌ تسای (Ye-lu Č‛u-ts‛ai) و چان چون (Č‛an Č‛un) به کار برده‌اند شاید آوانگاشت واژه فارسی bādām باشد. این صورت نخستین بار در(باب 490) sun ši در شرح فو‌ـ ‌لین (Fu-lin) آمده و در آنجا جزء نخست با آوای آمده،5 طوری که می‌توان تقریباً با اطمینان نتیجه گرفت که این واژه از زبانی که در فو‌ـ ‌لین رایج بود منتقل شده است. به احتمال قریب به یقین، پای واژه‌ای از زبان فو‌ـ‌ لین در میان است از سنخ Palam یا param (احتمالاً *faram، fram یا حتی *spram).
بسا که میوه pa-lan در چین دوره سونگ شناخته بوده است، زیرا فان چن‌ـ‌تا (Fan Č‛en -ta) (93‌ـ‌1126) در کتاب خود، Kwei hai yü hen či،1 در باز نمود ši li (Aleurites triloba / تونگ سه ‌لُبی) که گفته می‌شود شبیه به pa-la-tse است، آن را آورده است. در فرهنگ جـــــــغرافیایی چـــن ـ ته فو (Čen-te-fu) ، pa-lan žen گونه‌ای زردآلو شمرده شده است. 2
هو یی‌ـ ‌هین (Ho yi-hin) در کتاب خود، Čen su wen ، که به سال 1884 منتشر شد،3 می‌گوید ’’امروزه مردم پایتخت بادام را pa-ta می‌نامند که همان pa-tan است. مردم تسی (Ts‛i) خاوری (شان ـ تون Šan-tun) بادام را اگر شیرین و مرغوب باشد čen hin (زردآلوی فندقی) می‌نامند چرا که مزه فندق دارد.4. بر پایه آنچه در Hian tsu pi ki آمده، نوعی خاص از بادام بنام ’بادامِ پارکِ I wu hui ‘ از هرات صادر می‌شود. امروزه درخت بادام در شمال چین یافت می‌شود. بادامی که در پایتخت عرضه می‌شود درشت و شیرین است، اما محصول شان ‌ـ ‌تون کوچک است با گوشتی اندک و نازک."
کهن داستان خاستگاه بادام در ایران هنوز در میان نویسندگان امروزی چین زنده است. در فرهنگ جغرافیایی شان ‌ـ سه‌ چو (Šan -se čou) در شهرستان تای ‌ـ ‌‌پین (T‛ai-p‛in) در استان کوان ‌ـ سی (Kwan-si) آمده است که هلوی تخت از محصولات بســـــتانی سرزمین پو‌ـ ‌سه (ایران) است. 5 درخت بادام در آن سرزمین کشت می‌شود (یا می‌شد). در (p. 29b) Hwa mu siao či 6 آمده است که درخت بادام در نزدیکی جانب خاوری کوهها یافت می‌شود و به این ترتیب بر کشت آن در چین گواهی داده شده است. البته این احتمال هست که بادام به سرنوشت خرما دچار و کشت آن در چین دیگر منسوخ شده باشد. 7 از کتاب در دست انتشار مرکز نشر دانشگاهی، به شناخت دو سویه ایران و چین باستان، ، بـــــرگردان فارسی مهرداد وحدتی دانشمند از ساینو-ایرانیکا اثر جــــــاوید برتولد لوفر، آمریکائی آلمانی تبار.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۷۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۸ ثانیه
بادام . (اِ) ۞ ترجمه ٔ گوز ۞ باشد. (آنندراج ). لَوز. (منتهی الارب ) (دهار). ابوالمثنی . نوع بادام «آمیگ دالوس ۞ » که میان بَرِ آنها خوراکی ...
بادام . (اِخ ) ابن عبداﷲ. نام مأموری که بفرمان هارون الرشید، یحیی برمکی را قید و بند کرد. (حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 240).
بادام . (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان مسکون بخش جبال بارز شهرستان جیرفت واقع در 24هزارگزی جنوب خاوری مسکون و 14هزارگزی خاور شوسه ٔ بم و...
بادام . (اِخ ) دهی است از دهستان شهرویران بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد. در 23500گزی شمال خاوری مهاباد و 4هزارگزی جنوب شوسه ٔ مهاباد به میاندو...
بادام . (اِخ ) (آب ...) آبی است بنزدیکی محال قبی میتن ، نزدیک شهر کَش ترکستان و در کنار آن مابین قوای امیرتیمور و دشمنان جنگی درگرفته و غ...
بادام ، میوة درختان گوناگونی از جنس آمیگدالوس (خانوادة گلسرخیان ) که دوگونه است : شیرین و تلخ . هر دوگونه از روزگاران کهن در سراسر حوزة دریای روم (مدی...
بادام، میوه‌ای با مصارف خوراکی، طبی و آیینی. درخت بادام[۱] درختی به ارتفاع ۵- ۸ متر با برگهایی ساده، منفرد و گلهایی زیبا و صورتی‌رنگ است. این درخت در ...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
بادام لق . [ ل ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نوده چناران بخش حومه ٔ شهرستان بجنورد در 30هزارگزی جنوب خاوری بجنورد سر راه شوسه ٔ قدیمی بجنورد ...
بادام نو. [ ] (اِخ ) منزلی است بنزدیکی قریه ٔ کرخ . رجوع به حبیب السیر چ قدیم طهران ج 3 جزو 3 شود.
« قبلی صفحه ۱ از ۷ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.