نجیب . [ ن َ ] (ع  ص ) مرد اصیل  و شریف . (آنندراج ) (غیاث  اللغات ). جوانمرد. (منتهی  الارب ). بزرگ و گرامی گوهر. (منتهی  الارب ). عطود. عطید. (منتهی...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        اسم جنس پوست نباتات به خوص سلیخه را گویند.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        این واژه عربی است و پارسی آن واژه ی پهلوی اَپَرمانیک می باشد
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        نجیب زاد. [ ن َ ] (ن مف  مرکب ، ص  مرکب ) نجیب زاده . رجوع  به  نجیب زاده  شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        نجیب زاده . [ ن َ دَ / دِ ] (ن مف  مرکب ، ص  مرکب ) آزادزاده . بزرگ زاده . شریف . اصیل . نسیب .
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        داود نجیب . [ وو ن َ ] (اِخ ) از بزرگان  هرات  به  عهد چنگیز و هنگام  حمله ٔ لشکریان  او به  هرات است . (روضات  الجنات  فی  اوصاف  مدینة هرات  ج 2 ص 6...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        علی  نجیب . [ ع َ ی ِ ن َ ] (اِخ ) ابن  محمودبن  علی  نجیب  رودباری . رجوع  به  علی  رودباری  شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        نجیب الدین . [ن َ بُدْ دی  ] (اِخ ) بهاءالملک . وی  از طرف  سلطان  محمد خورازمشاه  حکومت  مرو داشت  و چون  در فتنه ٔ تاتار مغولان  قصد مرو کردند، شهر ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        نجیب الدین . [ ن َ بُدْ دی ] (اِخ ) (خواجه ...) وی  مدتی  وزیر سلطان  اویس  ایلکانی  فرمانروای  بغداد بود  ۞ .
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        نجیب الدین . [ ن َ بُدْ دی  ] (اِخ ) (شیخ ...) علی بن  بزغش . از عرفای  قرن  هفتم  هجری  است . پدرش  از شام  به  شیراز آمد و در آنجا توطن  و ازدواج  ک...