ذات
نویسه گردانی:
ḎʼT
این واژه پارسی اوستایی است؛ ولی با اینکه شادروان دهخدا بسیار پژوهشگر بوده، چون دسترسی خوبی به واژه های اوستا نداشته، ذات را عربی داتسته. اینک به این واژه های اوستایی بخوبی بنگرید:
خْوَذاتَ xvazãta (ذات از خود، هستی از خود، خود آفریده، قائم بالذات)
تَرَذاتَ tarazãta ذات برتر، اشرف مخلوقات، برترین آفریده
دوژ نیذاتَ duž nizãta زن بدسرشت ـ بد ذات
دوژ نیذاتو duž nizãtu مرد بدسرشت ـ بد ذات
سْتیذاتَ stizãta هستی بخش، خالق ذات
مَزدَذاتَ mazdazãta ذات مزدا داده، آفریده ـ مخلوق مزدا
هوذاتَ huzãta زن یا ماده خوش ذات
واژه های همانند
۳۳۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۵ ثانیه
ذات الحاذ. [ تُل ْ ] (اِخ ) نام موضعی است و در شعر حجاج آمده است : امسی بذات الحاذ و الحذور. (المرصع) (معجم البلدان ).
ذات الحبک . [ تُل ْح ُ ب ُ ] (ع ص مرکب ، اِ مرکب ) آسمان . (آنندراج ). و ابن الأثیر در المرصع آرد: گویند بمعنی صاحب خلقت نیکوست و از این جاست ...
ذات الحلق . [ تُل ْ ح ِ ل َ ] (ع اِ مرکب ) حلقه های متداخله ای است که علمای هیئات کواکب را بدان رصد کنند. (مفاتیح العلوم خوارزمی ). مجموع ح...
ذات الکبد. [ تُل ْ ک َ ب ِ ] (ع اِ مرکب ) آماس جگر. ورم کبد. نزد پزشکان ورمی است که در کبد عارض شود از مواد گرم یا سرد که به کبد ریزد و متو...
ذات المر. [ تُل ْ م َ ] (ع ص مرکب ، اِ مرکب ) سورتی از قرآن که به الف لام میم راء آغاز می شود.
ذات الملح . [ تُل ْ م َ ] (اِخ ) نام موضعی است .
ذات النسا. [ تُن ْن ِ ] (اِخ ) موضعی بدو منزلی مدینة و نام درختی بدانجا. رجوع به شرح غزوه ٔ انواط در ترجمه ٔ بلعمی شود.
ذات الفلس . [ تُل ْ ف ِ ] (ع ص مرکب ) دشنامی است . جریر راست : جزعت ابن ذات الفلس لما تداکأت من الحرب انیاب علیک و کلکل .
ذات الکرش . [ تُل ْ ک َ ] (اِخ ) از زبیربن عوام آرند، که بروز بدر، عبیدةبن سعیدبن عاصی را دیدم بر اسبی و زرهی تمام در برکه تنها دو چشم وی ...
ذات الکوم . [ تُل ْ ] (اِخ ) نام قریه ای به جیزه .