اجازه ویرایش برای همه اعضا

ابن زیدون

نویسه گردانی: ʼBN ZYDWN
اِبْن‌ِ زَیْدون‌، ابوالولید، احمد بن‌ عبدالله‌ بن‌ احمد بن‌ غالب‌ بن‌ زیدون‌ مخزومى‌ (394-463ق‌/1003-1070م‌)، شاعر و کاتب‌ اواخر عصر اموی‌ و اوایل‌ دورة ملوک‌الطوایف‌ در اندلس‌. با آنکه‌ اطلاعات‌ بسیاری‌ از زندگى‌ او در دست‌ است‌، هنوز پاره‌ای‌ جزئیات‌ مهم‌ زندگى‌ او، به‌ ویژه‌ آنچه‌ مربوط به‌ تحولات‌ دورة فتنه‌ و حکومت‌ بنى‌ جهور در قرطبه‌ است‌، به‌ درستى‌ روشن‌ نیست‌. به‌ این‌ سبب‌ ناچار باید به‌ بررسى‌ شواهد و قراین‌ تاریخى‌ و تحلیل‌ آثار منظوم‌ و منثور او پرداخت‌ و به‌ حدس‌ و گمان‌ اکتفا کرد، به‌ ویژه‌ آنکه‌ گاه‌ منابع‌ کهن‌ نیز خود در شرح‌ برخى‌ رویدادهای‌ مربوط به‌ شاعر دچار اشتباه‌ شده‌اند (مثلاً نک: توضیحات‌ عبدالعظیم‌ دربارة اشتباه‌ ابن‌ خاقان‌ و به‌ تبع‌ او ابن‌ نباته‌ در شرح‌ حال‌ ابن‌ زیدون‌، 194-196). منابع‌ جدید نیز اغلب‌ از همین‌ روش‌ برای‌ پى‌بردن‌ به‌ نقاط تاریک‌ زندگى‌ او به‌ ویژه‌ انگیزه‌های‌ سیاسى‌ و پاره‌ای‌ فعالیتهای‌ او استفاده‌ کرده‌اند.
نسب‌ ابن‌ زیدون‌ از پدر به‌ بنى‌ مخزوم‌ از تیره‌های‌ قریش‌ مى‌رسید. وی‌ در خانواده‌ای‌ توانگر و اهل‌ علم‌ در رصافه‌، حومة قرطبه‌، به‌ دنیا آمد (نک: ابن‌ بشکوال‌، 1/259؛ قس‌: ضیف‌، شوقى‌، 15-16؛ عبدالعظیم‌، 104). در 11 سالگى‌ پدرش‌ را، که‌ از عالمان‌ و فقیهان‌ بزرگ‌ قرطبه‌ بود، از دست‌ داد (ابن‌ بشکوال‌، همانجا) و جد مادریش‌ ابوبکر محمد، که‌ صاحب‌ مناصب‌ قضا و احکام‌ شرطه‌ در شهرهای‌ سالم‌ و قرطبه‌ بود، سرپرستى‌ او را به‌ عهده‌ گرفت‌ (عبدالعظیم‌، 100-101). از محیط تربیتى‌ و آموخته‌های‌ ابن‌ زیدون‌ چندان‌ اطلاعى‌ در دست‌ نیست‌ و استادان‌ او نیز جز یک‌ تن‌ به‌ نام‌ ابوبکر مسلم‌ بن‌ احمد نحوی‌ (نک: ابن‌ زیدون‌، 285، 718) شناخته‌ نیستند، اما از بررسى‌ آثارش‌ چنین‌ برمى‌آید که‌ بسیاری‌ از علوم‌ رایج‌ آن‌ عصر را فراگرفته‌ بوده‌ است‌ (عبدالعظیم‌، 111-117). او در جوانى‌ با بسیاری‌ از مشاهیر علم‌ و سیاست‌ دوستى‌ و مجالست‌ داشت‌. از آن‌ میان‌ مى‌توان‌ از ابوالولید بن‌ جهور و ابوبکر بن‌ ذکوران‌ نام‌ برد که‌ یکى‌ در سیاست‌ و دیگری‌ در فقه‌ و قضا مشهور بوده‌ است‌ (ابن‌ بسام‌، 1(1)/420-422؛ قس‌: ابن‌ خاقان‌، 71؛ عبدالعظیم‌، 122-126).
ظاهراً ابن‌ زیدون‌ِ جوان‌ مستقیماً در وقایعى‌ که‌ به‌ اضمحلال‌ خلافت‌ قرطبه‌ انجامید و در تاریخ‌ اندلس‌ به‌ دورة فتنه‌ معروف‌ است‌، شرکت‌ داشته‌ و خود از کسانى‌ بوده‌ که‌ جهوریان‌ قرطبه‌ را به‌ قدرت‌ رساندند (ابن‌ خاقان‌، 70؛ ابن‌ دحیه‌، 167؛ قس‌: ضیف‌، احمد، 62؛ ضیف‌، شوقى‌، 18؛ عبدالعظیم‌، 127). او خود بعدها که‌ روابطش‌ با امیر ابوالحزم‌ بن‌ جهور (حک 422- 435ق‌) به‌ تیرگى‌ گرایید، در برخى‌ از اشعار و یکى‌ از رسایل‌ خود به‌ کوششهایى‌ که‌ در تأسیس‌ حکومت‌ جهوریان‌ داشته‌، اشاره‌ کرده‌ است‌ (ص‌ 259، 267، 277- 288، 697 - 698، 701؛ عبدالعظیم‌، 128-129). همین‌ کوششها نیز مایة ترقى‌ او در بارگاه‌ بنى‌ جهور شد. ابن‌ جهور، که‌ سیاستمداری‌ هوشمند بود، به‌ وی‌ منصب‌ وزارت‌ داد و او را در زمرة نزدیکان‌ و سخنگویان‌ خود درآورد (ابن‌ دحیه‌، همانجا؛ قس‌: نیکلسن‌، 425 -424 )، اما این‌ وضع‌ دیری‌ نپایید و اختلافاتى‌ که‌ ظاهراً از یک‌ سو نتیجة تفاوت‌ روحیات‌ و مقاصد سیاسى‌ این‌ دو، و از سوی‌ دیگر حاصل‌ دسیسه‌های‌ رقیبان‌ و مخالفان‌ ابن‌ زیدون‌ بود، مناسبات‌ امیر و وزیر را به‌ تیرگى‌ کشاند (عبدالعظیم‌، 131-133) و در نهایت‌ به‌ اسارت‌ ابن‌ زیدون‌ و سپس‌ گریز وی‌ از قرطبه‌ انجامید. یکى‌ از عوامل‌ این‌ امر ظاهراً روابط ابن‌ زیدون‌ با وَلاّده‌ بوده‌ است‌ (ابن‌ خاقان‌، 81؛ حتى‌، 715؛ نیکلسن‌، .(425
از آنجا که‌ این‌ روابط و پیامدهای‌ آن‌ در زندگى‌ و شعر ابن‌ زیدون‌ تأثیری‌ ژرف‌ داشته‌، بررسى‌ اجمالى‌ آن‌ ضروری‌ است‌. ولاده‌ دختر المستکفى‌ بالله‌ (حک 414-416ق‌)، زنى‌ زیبا و بى‌پروا بود. او خود را از قید آداب‌ و رسوم‌ رها ساخته‌ و به‌ ویژه‌ پس‌ از سقوط خلافت‌ اموی‌ (423ق‌) رفتاری‌ آزاد و بى‌محابا در پیش‌ گرفته‌ بود و از آنجا که‌ از ادب‌ و هنر نیز بهرة فراوان‌ داشت‌، در خانة خود محفلهای‌ ادبى‌ و هنری‌ تشکیل‌ مى‌داد و در آنها پذیرای‌ بزرگان‌ ادب‌ و سیاست‌ مى‌شد (ابن‌ بسام‌، 1(1)/429؛ ابن‌ خاقان‌، 73؛ ابن‌ بشکوال‌، 2/696؛ مقری‌، 4/205، 207- 208؛ نزهةالابصار، 10). ابن‌ زیدون‌ که‌ در این‌ هنگام‌ در اوج‌ شهرت‌ بود و در عالم‌ سیاست‌ نیز مقامى‌ والا داشت‌ (عبدالعظیم‌، 160)، احیاناً در یکى‌ از همین‌ مجالس‌ با ولاده‌ آشنا شد و همچون‌ بسیاری‌ دیگر از بزرگان‌ پایتخت‌ شیفتة او گشت‌ (ابن‌ خاقان‌، همانجا؛ ابن‌ نباته‌، 22؛ نزهة الابصار، 11). روابط این‌ دو به‌ زودی‌ به‌ عشقى‌ پرشور بدل‌ شد و آوازة آن‌ بر سر زبانها افتاد (نک: ابن‌ زیدون‌، 172، 181؛ نزهة الابصار، همانجا). شاعر نخستین‌ ملاقات‌ خویش‌ را با ولاده‌ پس‌ از آشنایى‌ با او شرح‌ داده‌ است‌ (ص‌ 777-781). با اینهمه‌ چندی‌ بعد ولاده‌ به‌ دلایلى‌ از شاعر رنجید و از او روی‌ گردان‌ شد (عبدالعظیم‌، 163). دلجوییهای‌ مصرانة شاعر نیز که‌ گاه‌ به‌ عتاب‌ مى‌آمیخت‌ (ص‌ 79، 182-183) و سرانجام‌ نیز به‌ خشم‌ و خشونت‌ گرایید (ص‌ 175؛ قس‌: عبدالعظیم‌، 165)، نه‌ تنها از آزردگى‌ ولاده‌ نکاست‌، بلکه‌ رفته‌ رفته‌ و سرانجام‌ به‌ کلى‌ او را از شاعر گریزاند و به‌ دیگر عشاق‌ متمایل‌ کرد (ضیف‌، شوقى‌، 22). در میان‌ این‌ شیفتگان‌ ابن‌ قلاس‌ و ابن‌ عبدوس‌ (ه م‌) از همه‌ شناخته‌ترند. ابن‌ زیدون‌ نیز نومید از باز یافتن‌ ولاده‌ خشم‌ خود را بر سر رقیبان‌ ریخت‌ و نخست‌ به‌ دوست‌ خود ابن‌ قلاس‌ و سپس‌ به‌ ابن‌ عبدوس‌ تاخت‌ و در قصایدی‌ آنان‌ را از ارتباط با ولاده‌ بر حذر داشت‌ (ص‌ 578 -581، 582 -589)، اما چون‌ ابن‌ عبدوس‌ را در عشق‌ رقیبى‌ سرسخت‌ یافت‌ و دانست‌ که‌ او درصدد جلب‌ محبت‌ ولاده‌ است‌، رساله‌ای‌ گزنده‌ و طنزآمیز نگاشت‌ و در آن‌ ابن‌ عبدوس‌ را سخت‌ به‌ باد تمسخر گرفت‌ (ص‌ 634 -679). این‌ رساله‌ که‌ به‌ رسالة «هزلیه‌» معروف‌ است‌، به‌ زودی‌ در سراسر اندلس‌ شهرت‌ یافت‌ و مایة رسوایى‌ ابن‌ عبدوس‌ شد، چنانکه‌ وی‌ ناگزیر شد تا مدتها از ولاده‌ کناره‌ گیرد (ابن‌ نباته‌، 24). خود ولاده‌ نیز از حملات‌ ابن‌ زیدون‌ بى‌نصیب‌ نماند و شاعر در همان‌ رساله‌ تصویری‌ اهانت‌آمیز از او پرداخت‌ (ص‌ 673؛ ابن‌ نباته‌، 455؛ قس‌: عباس‌، 165-166).
این‌ تندیها و کشمکشها که‌ البته‌ با غرور اشرافى‌ و عزت‌ نفس‌ شاعر و محبوبش‌ هر دو پیوند داشت‌ (قس‌: عباس‌، 161؛ عبدالعظیم‌، 165- 166)، برای‌ شاعر سرانجامى‌ ناگوار به‌ بارآورد، چه‌ از یک‌ سو پیوند ولاده‌ را با او یکسره‌ گسیخت‌ و معشوق‌ را به‌ جانب‌ رقیب‌ وی‌ ابن‌ عبدوس‌ راند و از سوی‌ دیگر، چنانکه‌ خواهیم‌ دید، به‌ ابن‌ عبدوس‌ که‌ کینة شاعر را به‌ دل‌ گرفته‌ بود، امکان‌ داد تا امیر را علیه‌ وی‌ برانگیزد و موجبات‌ شکست‌ و ناکامى‌ او را در قرطبه‌ فراهم‌ آورد. ولاده‌ نیز از آن‌ پس‌ تا پایان‌ عمر طولانى‌ خود ( نزهةالابصار، 12) در کنار ابن‌ عبدوس‌ ماند (ابن‌ بسام‌، 1(1)/432) و با وجود تمامى‌ کوششها و دلجوییهای‌ِ گاه‌ به‌ گاه‌ شاعر که‌ در قالب‌ سروده‌های‌ عاشقانة بسیار مشهور تجلى‌ مى‌کرد، توجهى‌ به‌ او نشان‌ نداد (قس‌: عبدالعظیم‌، 148-149، 173).
در مورد این‌ زن‌ و شخصیت‌ و روحیات‌ وی‌ نظرات‌ متعدد و گاه‌ متضادی‌ ابراز شده‌ که‌ هرچند گاه‌ مبالغه‌آمیز به‌ نظر مى‌رسند (عباس‌، 165)، خود نشان‌ دهندة تضادها و دوگانگیهای‌ رفتار او نسبت‌ به‌ دوستان‌ و هواخواهانش‌ از جمله‌ ابن‌ زیدون‌ است‌. منابع‌ کهن‌ نیز به‌ این‌ واقعیت‌ اشاره‌ کرده‌اند. او متانت‌ و عفاف‌ را با بى‌مبالاتى‌ و سبکسری‌ درآمیخته‌ بود (ابن‌ بسام‌، 1(1)/429-430؛ ابن‌ بشکوال‌، همانجا؛ ابن‌ دحیه‌، 8؛ ابن‌ شاکر، 4/251؛ قس‌: نیکل‌، .(107 روابط او با دوستدارانش‌ از تزلزل‌ خالى‌ نبود (عبدالعظیم‌، 174): نخست‌ دلبستة ابن‌ زیدون‌ شد، سپس‌ از او روی‌ بر تافت‌ و پس‌ از کشاکشهایى‌ چند برای‌ همیشه‌ او را ترک‌ گفت‌ (ضیف‌، شوقى‌، 20-23؛ قس‌: رکابى‌، 170- 171). با ابن‌ عبدوس‌ نیز رفتاری‌ تمسخرآمیز داشت‌ (ابن‌ نباته‌، 23) و گرچه‌ در نهایت‌ به‌ او پیوست‌، هرگز با او ازدواج‌ نکرد و هیچ‌گاه‌ نیز در وی‌ به‌ دیدة عاشقى‌ راستین‌ ننگریست‌ (عبدالعظیم‌، 173). برخى‌ روابط او را با دوستانش‌ مشکوک‌ دانسته‌اند (پرز، 429 -428 ؛ نیکل‌، .(111 برخى‌ نیز در رفتار او نشانه‌هایى‌ از میل‌ به‌ آزاررسانى‌ و خودآزاری‌ یافته‌اند (عبدالعظیم‌، 176-179). پاره‌ای‌ نیز کوشیده‌اند روابط او و ابن‌ زیدون‌ را با روابط عشاق‌ معروف‌ مقایسه‌ کنند (نیکل‌، 107 -106 ؛ ضیف‌، شوقى‌، 22). در هر حال‌ ولاده‌ با رفتار خود تأثیری‌ ژرف‌ بر زندگى‌ و احساسات‌ ابن‌ زیدون‌ گذاشت‌. تأثیری‌ که‌ جلوه‌های‌ آن‌ را نه‌ تنها در زندگى‌ اجتماعى‌ - سیاسى‌ بلکه‌ در بخش‌ مهمى‌ از اشعار او نیز مى‌توان‌ دید.
روابط ابن‌ زیدون‌ با امیر ابوالحزم‌ بن‌ جهور به‌ زودی‌ رو به‌ تیرگى‌ گذاشت‌. از جزئیات‌ این‌ امر اطلاع‌ دقیقى‌ در دست‌ نیست‌، منابع‌ در این‌ باره‌ تنها به‌ اشاراتى‌ اکتفا کرده‌اند (ابن‌ بسام‌، 1(1)/338؛ ابن‌ خاقان‌، 71؛ ابن‌ دحیه‌، 167- 168؛ ابن‌ ابار، اعتاب‌، 207- 208؛ صفدی‌، تمام‌ المتون‌، 6)، اما احتمالاً عواملى‌ مایة این‌ کدورت‌ شده‌ است‌: ارتباط ابن‌ زیدون‌ با ولاده‌ که‌ از خاندان‌ اموی‌ بود و از این‌ رو دشمن‌ بالقوة حکومت‌ بنى‌ جهور شمرده‌ مى‌شد؛ تحولات‌ سیاسى‌ اندلس‌ به‌ خصوص‌ ظهور مدعیان‌ خلافت‌ از جمله‌ خلف‌ معروف‌ به‌ هشام‌ که‌ هوادارانى‌ بسیار در سراسر اندلس‌ و از جمله‌ قرطبه‌ یافت‌ (عبدالعظیم‌، 33- 35) و ابن‌ زیدون‌ نیز ظاهراً با او پیوندهایى‌ داشت‌ (همو، 134-137) و خلاصه‌ ناخشنودی‌ ابن‌ زیدون‌ از موقعیت‌ خود در بارگاه‌ بنى‌ جهور که‌ گاه‌ در قالب‌ شعر تجلى‌ مى‌کرد (ص‌ 332). مخالفان‌ و رقیبان‌ ابن‌ زیدون‌ از جمله‌ ابن‌ عبدوس‌ نیز بى‌شک‌ از این‌ فرصت‌ استفاده‌ کردند و امیر را نسبت‌ به‌ وی‌ بدگمان‌ ساختند (ضیف‌، شوقى‌، 23؛ عبدالعظیم‌، 180- 186). نتیجه‌ آن‌ شد که‌ به‌ زودی‌ و احتمالاً به‌ اشارة امیر شاعر را به‌ تهمتى‌ واهى‌ به‌ محاکمه‌ کشیدند و با همدستى‌ قاضى‌ ابومحمد عبدالله‌ معروف‌ به‌ ابن‌ مکوی‌، که‌ مردی‌ فرومایه‌ بود (ابن‌ بشکوال‌، 1/276-277؛ ابن‌ سعید، 1/160) و به‌ ابن‌ زیدون‌ کینه‌ مى‌ورزید، بى‌درنگ‌ به‌ زندان‌ افکندند (ابن‌ بسام‌، همانجا). تاریخ‌ زندانى‌ شدن‌ او دانسته‌ نیست‌. اما از قراین‌ چنین‌ برمى‌آید که‌ میان‌ سالهای‌ 432 و 533ق‌ بوده‌ است‌ (عبدالعظیم‌، 201). شاعر خود در رساله‌ای‌ که‌ چندی‌ بعد به‌ استاد خویش‌ ابوبکر مسلم‌ نوشته‌، جریان‌ این‌ محاکمه‌ و دسیسه‌هایى‌ را که‌ برضد او شده‌ بود، شرح‌ داده‌ است‌ (ص‌ 722- 735). شاعر یک‌ سال‌ و چند ماه‌ و به‌ روایت‌ خود وی‌ 500 روز را (ص‌ 289) با رنج‌ و سختى‌ (ص‌ 732- 735) در زندان‌ گذراند و در این‌ مدت‌ قصایدی‌ پرشور خطاب‌ به‌ ابن‌ جهور سرود (ص‌ 247-250، 278-284) و رسالة «جدیة» معروف‌ خود را نگاشت‌ (ص‌ 680 -717) و در آنها کوشید برای‌ رهایى‌ خود امیر را بر سر رحم‌ آورد (قس‌: ضیف‌، شوقى‌، 23-24). ابن‌ زیدون‌ از دوستان‌ پرنفوذ خود نیز مانند ابوحفص‌ احمد بن‌ برد تقاضای‌ وساطت‌ کرد (ص‌ 273-277؛ ابن‌ خاقان‌، 75-76)، اما همة این‌ کوششها بى‌نتیجه‌ ماند (نیکل‌، و شاعر تنها راه‌ خلاص‌ را گریز یافت‌. عاقبت‌ نیز به‌ حیله‌ای‌ از زندان‌ گریخت‌ و شبانه‌ و با شتاب‌ روانة اشبیلیه‌ شد. چنانکه‌ فاصلة 3 روزه‌ میان‌ این‌ دو شهر را یک‌ شبه‌ طى‌ کرد (ابن‌ خاقان‌، 71؛ ابن‌ دحیه‌، 168).
در اشبیلیه‌، معتضدبن‌ عباد (حک 434-461ق‌) او را به‌ گرمى‌ پذیرفت‌ و در زمرة نزدیکان‌ و ملازمان‌ خود درآورد. این‌ امر از مضمون‌ قصیده‌ای‌ که‌ ابن‌ زیدون‌ در تهنیت‌ ازدواج‌ معتضد با دختر مجاهد عامری‌ امیر دانیه‌ سروده‌، آشکار است‌ (ص‌ 438- 445؛ قس‌: عبدالعظیم‌، 212). چنانکه‌ ابیاتى‌ نیز که‌ وی‌ از زبان‌ معتضد و خطاب‌ به‌ مجاهد به‌ همین‌ مناسبت‌ سروده‌، خود دال‌ بر نزدیکى‌ او به‌ معتضد است‌ (ص‌ 236-237). شاعر چندی‌ در اشبیلیه‌ ماند، اما چون‌ دل‌ در هوای‌ قرطبه‌ داشت‌ و نگران‌ خویشان‌ و آشنایان‌ خود بود (مراکشى‌، 106؛ قس‌: عبدالعظیم‌، 213)، پنهانى‌ به‌ الزهراء در حومة قرطبه‌ آمد (ابن‌ خاقان‌، 73) و دیگر بار کوشید به‌ وساطت‌ دوستانش‌ نظر لطف‌ امیر را به‌ خود جلب‌ کند. بدین‌ منظور از ابوالولید بن‌ جهور یاری‌ طلبید (ابن‌ بسام‌، همانجا؛ ابن‌ ابار، همان‌، 208) و در رساله‌ای‌ بلند و زیبا خطاب‌ به‌ ابوبکر مسلم‌ از او نیز درخواست‌ شفاعت‌ کرد. قصیده‌ای‌ تضرع‌آمیز هم‌ به‌ همین‌ منظور سرود و برای‌ او فرستاد (ص‌ 285-293؛ قس‌: ابن‌ خاقان‌، 79-81)، اما بى‌گمان‌ یاد ولاده‌ و اشتیاق‌ پایدار شاعر به‌ او از انگیزه‌های‌ اصلى‌ آمدن‌ وی‌ به‌ الزهراء بوده‌ است‌ (ابن‌ خاقان‌، 73؛ قس‌: نیکل‌، 115 )، چنانکه‌ برخى‌ از معروف‌ترین‌ اشعار عاشقانة او نیز در همین‌ محل‌ سروده‌ شده‌ است‌ (ابن‌ زیدون‌، 139-140)، به‌ ویژه‌ قصیدة نونیّة بلند او خطاب‌ به‌ ولاده‌ که‌ از زیباترین‌ و درخشان‌ترین‌ سروده‌های‌ عاشقانة شاعران‌ اندلس‌ است‌ و از آن‌ زمان‌ تاکنون‌ پیوسته‌ مورد توجه‌ ادیبان‌ و شاعران‌ عرب‌ بوده‌ (ابن‌ دحیه‌، 164) و افسانه‌های‌ فراوان‌ نیز در اطراف‌ آن‌ پدید آمده‌ است‌ (همو، 141- 148؛ قس‌: نیکل‌، .(115-118
سرانجام‌ کوششهای‌ ابن‌ زیدون‌ به‌ نتیجه‌ رسید و امیر او را عفو کرد (ابن‌ بسام‌، ابن‌ ابار، همانجاها) و خود نیز اندکى‌ بعد درگذشت‌ (435ق‌) و ولیعهد او ابوالولید بن‌ جهور (حک 435-450ق‌) دوست‌ نزدیک‌ ابن‌ زیدون‌ جانشین‌ او شد. شاعر قصیده‌ای‌ در رثای‌ ابوالحزم‌ و تهنیت‌ ابوالولید سرود (ص‌ 523 -530) و به‌ زودی‌ مقام‌ و منزلت‌ عالى‌ خود را دیگر بار به‌ دست‌ آورد (ابن‌ بسام‌، ابن‌ ابار، همانجاها). ابوالید نخست‌ وظیفة نظارت‌ بر اهل‌ ذمه‌ را برعهدة وی‌ گذاشت‌ (ابن‌ابار، همان‌، 212- 213)، سپس‌ به‌ اصرار فراوان‌ شاعر که‌ پیوسته‌ خود را شایستة مناصب‌ عالى‌ مى‌دانست‌ (ص‌ 350، 364- 365؛ قس‌: عبدالعظیم‌، 225-226)، به‌ وی‌ مقام‌ سفارت‌ داد و او را روانة دربارهای‌ ملوک‌الطوایف‌ کرد (ابن‌ابار، همان‌، 213).
مقام‌ سفارت‌ و ارتباط با دربارهای‌ مختلف‌ برای‌ ابن‌ زیدون‌ شهرت‌ و کامیابى‌ فراوان‌ به‌ ارمغان‌ آورد، اما پیوندهای‌ او با امیران‌ و وزیران‌ که‌ بى‌گمان‌ با کامرانیها و عیش‌ و نوشهایى‌ نیز همراه‌ بوده‌، ابن‌ جهور را که‌ پس‌ از به‌ قدرت‌ رسیدن‌، مبلّغ‌ دین‌ و پای‌بند شریعت‌ شده‌ بود (ابن‌ زیدون‌، 351؛ قس‌: عبدالعظیم‌، 227)، چندان‌ خوش‌ نیامد و عاقبت‌ هنگامى‌ که‌ شاعر به‌ عنوان‌ سفیر به‌ بارگاه‌ امیر ادب‌ دوست‌ مالقه‌ العالى‌ بالله‌ ادریس‌ بن‌ یحیى‌ حمودی‌ (حک 434- 438ق‌) رفت‌ و اقامت‌ و کامرانیش‌ در آنجا به‌ درازا کشید، امیر ناخشنود شد و او را عتاب‌ کرد و چون‌ شاعر وقعى‌ ننهاد، در خشم‌ شد و او را از سفارت‌ عزل‌ کرد (ابن‌ بسام‌، ابن‌ ابار، همانجاها). شاعر به‌ قرطبه‌ بازگشت‌ و از ابن‌ جهور پوزش‌ خواست‌ و خویشتن‌ را بیگناه‌ و دشمنان‌ خود را، که‌ ظاهراً در غیاب‌ او بیکار ننشسته‌ بودند، مسئول‌ بدگمانى‌ امیر نسبت‌ به‌ خود خواند (ص‌ 294-206، 366-386)، اما امیر پوزشهای‌ او را نپذیرفت‌. شاعر نیز که‌ دلتنگ‌ شده‌ بود، قرطبه‌ را ترک‌ گفت‌ و بار دیگر به‌ پایتختهای‌ ملوک‌الطوایف‌: بطلیوس‌، بلنسیه‌ و طرطوشه‌ روی‌ آورد و از یک‌ سو به‌ مدح‌ امیران‌ و بزرگان‌ آن‌ نواحى‌ و از سوی‌ دیگر به‌ بیان‌ اشتیاق‌ عمیق‌ خود به‌ زادگاهش‌ قرطبه‌ پرداخت‌ (ص‌ 153، 154-157، 201-204، 406-427، 754-762؛ ابن‌ خاقان‌، 74؛ قس‌: ضیف‌، شوقى‌، 25-26؛ عبدالعظیم‌، 231- 235).
در این‌ هنگام‌ ابن‌ جهور شاعر را عفو کرد و منصب‌ پیشین‌ را به‌ وی‌ بازگرداند (ابن‌ بسام‌، ابن‌ ابار، همانجاها). اما چندی‌ نگذشت‌ که‌ بر اثر شورشى‌ که‌ به‌ رهبری‌ بنى‌ ذکوان‌ و ابن‌ حذام‌ در قرطبه‌ درگرفت‌ (440ق‌)، به‌ او بدگمان‌ شد. شاعر هراسان‌ قصیده‌ای‌ در مدح‌ امیر پرداخت‌ و در آن‌ ضمن‌ نکوهش‌ سردمداران‌ شورش‌، خود را از هرگونه‌ مشارکتى‌ در آن‌ مبرا دانست‌ (ص‌ 296-304؛ نک: ابن‌ سعید، 1/161؛ قس‌: ضیف‌، شوقى‌، 26-27؛ عبدالعظیم‌، 240- 245). با اینهمه‌ چون‌ از نابسامانى‌ اوضاع‌ بیمناک‌ بود، قرطبه‌ را ترک‌ گفت‌ و به‌ بطلمیوس‌ رفت‌ (ص‌ 158) و چند ماه‌ در آنجا ماند و در اشعاری‌ پرشور بار دیگر اشتیاق‌ خود را به‌ قرطبه‌ و یادگارهایش‌ بیان‌ کرد (ص‌ 158-161). سپس‌ بار دیگر رهسپار اشبیلیه‌ شد (441ق‌) و مورد استقبال‌ معتضد و وزیر او ابوعامر بن‌ مسلمه‌ و سایر بزرگان‌ قرار گرفت‌ (ابن‌ بسام‌، همانجا؛ ابن‌ خاقان‌، 71؛ ابن‌ دحیه‌، 168؛ ابن‌ ابار، همانجا؛ ابن‌ خلکان‌، 1/140). خروج‌ او از قرطبه‌ ظاهراً بى‌نتیجه‌ نبود، چه‌ به‌ روایت‌ ابن‌ حیان‌، غیبت‌ او به‌ زودی‌ در دربار محسوس‌ شد و تأسف‌ بسیاری‌ را برانگیخت‌ (ابن‌ بسام‌، 1(1)/339). مهاجرت‌ او به‌ اشبیلیه‌ که‌ سرآغاز دورة تازه‌ای‌ از شهرت‌ و شوکت‌ او شد، نتیجة توافقى‌ بود که‌ شاعر پیشاپیش‌ به‌ وساطت‌ دوستش‌ ابوعامر بن‌ مسلمه‌ با دربار معتضد کرده‌ بود (ابن‌ زیدون‌، 763- 768؛ قس‌: عبدالعظیم‌، 249). معتضد او را سخت‌ گرامى‌ داشت‌ و از خواص‌ نزدیک‌ خود ساخت‌ (ابن‌ بسام‌، ابن‌ خاقان‌، همانجاها). شاعر به‌ مدح‌ امیر پرداخت‌ (ص‌ 148-149، 447-467) و به‌ زودی‌ رابطة این‌ دو عمیق‌تر و صمیمى‌تر شد و شاعر گذشته‌ از همنشینى‌ با امیر و شرکت‌ در مجالس‌ بزم‌ او به‌ مناصب‌ مهم‌ سیاسى‌ نیز دست‌ یافت‌ (ابن‌ بسام‌، ابن‌ خاقان‌، ابن‌دحیه‌، ابن‌ابار، ابن‌خلکان‌، همانجاها). نخست‌ امیرالشعرای‌ دربار (ابن‌ صیرفى‌، 33؛ قس‌: ابن‌ تغری‌ بردی‌، 5/88) و سپس‌ مشاور عالى‌ امیر شد (ابن‌ زیدون‌، 242، 601 -602؛ قس‌: ابن‌ کثیر، 12/104) و چندی‌ بعد به‌ مقام‌ سفارت‌ رسید (ابن‌ بسام‌، ابن‌ ابار، همانجاها) و ملقب‌ به‌ ذوالوزارتین‌ و ذوالریاستین‌ گشت‌ (ابن‌ خاقان‌، 70؛ مراکشى‌، 105؛ قس‌: نیکلسن‌، و از آنجا که‌ مردی‌ لایق‌ و کاردان‌ بود، به‌ تدریج‌ امور دولت‌ را در اختیار گرفت‌ و موجب‌ نظم‌ و اعتلای‌ دستگاه‌ حکومت‌ شد (ابن‌ خاقان‌، 14)، اما چون‌ هوای‌ دستیابى‌ به‌ منصب‌ کتابت‌ را نیز در سر داشت‌، برای‌ نیل‌ به‌ این‌ هدف‌ با دو کاتب‌ مشهور، ابن‌ حصن‌ و ابن‌ عبدالبر (ه م‌)، که‌ به‌ ترتیب‌ صاحبان‌ این‌ منصب‌ بودند، در افتاد و در نهایت‌ باعث‌ قتل‌ ابن‌ حصن‌ (ابن‌ سعید، 1/245-246؛ قس‌: عبدالعظیم‌، 266- 268) و عزل‌ ابن‌ عبدالبر (ابن‌ سعید، 2/402؛ قس‌: عبدالعظیم‌، 269- 270) شد. سرانجام‌ به‌ کمک‌ دوستش‌ ابومحمد بن‌ جد به‌ این‌ منصب‌ نیز دست‌ یافت‌ (ابن‌ بسام‌، 1(1)/337؛ قس‌: عبدالعظیم‌، 262) و تسلط خود را بر امور دولت‌ به‌ نهایت‌ رساند.
ابن‌ زیدون‌ قریب‌ 20 سال‌ یعنى‌ تا پایان‌ حکومت‌ معتضد در بارگاه‌ وی‌ زیست‌ و به‌ عالى‌ترین‌ مقامات‌ سیاسى‌ و اجتماعى‌ دست‌ یافت‌. با اینهمه‌ این‌ دورة طولانى‌ از سختیها و کشاکشها بر کنار نبود. ضعفها و کژرفتاریهای‌ معتضد که‌ حتى‌ بزرگان‌ دولت‌ از خشمش‌ در امان‌ نبودند (ابن‌ ابار، الحلة، 2/43) از یک‌ سو و مقام‌ و موقعیت‌ خاص‌ ابن‌ زیدون‌ و وجود رقیبان‌ سرسخت‌ از سوی‌ دیگر، وضعیتى‌ نابسامان‌ و متزلزل‌ پدید آورده‌ بود. شاعر خود در یکى‌ از سروده‌هایش‌ بارگاه‌ معتضد را به‌ بهشتى‌ تشبیه‌ کرده‌ که‌ تباهى‌ و حسد آن‌ را فراگرفته‌ است‌ (ص‌ 604 - 605، قس‌: 305). با اینهمه‌ هوشمندی‌ او سبب‌ شد که‌ از همة تنگناها به‌ سلامت‌ جهد و مقام‌ و محبوبیت‌ خود را تا پایان‌ حکومت‌ معتضد حفظ کند (ابن‌ شاکر، 2/148؛ قس‌: عبدالعظیم‌، 275).
معتضد در 461ق‌ درگذشت‌ و پسرش‌ معتمد (حک 461-484ق‌) جانشین‌ او شد. معتمد به‌ شاعر مهر بسیار مى‌ورزید و او را استاد خود مى‌دانست‌، چه‌ در دورة ولایت‌ عهدی‌ نزد او شعر و ادب‌ آموخته‌ و از هنر و تجربة وی‌ بهره‌ها برده‌ بود (عبدالعظیم‌، 276)، به‌ همین‌ سبب‌ نیز پس‌ از مرگ‌ پدر او را در مقام‌ خود ابقا کرد و در بزرگداشت‌ او کوشید (عمادالدین‌، 2/70؛ ابن‌ ابار، اعتاب‌، 213) و با آنکه‌ دشمنان‌ ابن‌ زیدون‌ که‌ ظاهراً او را مسئول‌ بسیاری‌ از جفاکاریهای‌ معتضد در حق‌ بزرگان‌ و وزیرانش‌ مى‌دانستند (ابن‌ خاقان‌، 14؛ قس‌: عبدالعظیم‌، 280)، درصدد برآمدند با دسیسه‌های‌ خود امیر جوان‌ را نسبت‌ به‌ او بدگمان‌ سازند (ابن‌ زیدون‌، 306-311)، سیعشان‌ نتیجه‌ نداد و پیوند این‌ دو همچنان‌ پایدار ماند (همو، 311-321). چندی‌ بعد معتمد، احتمالاً با مشورت‌ ابن‌ زیدون‌ (حتى‌، 716) به‌ قرطبه‌ حمل‌ برد و آن‌ شهر را فتح‌ کرد (شعبان‌ 462: ابن‌ خطیب‌، 157- 158؛ قس‌: عبدالعظیم‌، 286) و شاعر پس‌ از سالها دوری‌ از وطن‌ شهر خود و نزد خویشان‌ و آشنایانش‌ که‌ همواره‌ اشتیاق‌ دیدارشان‌ را داشت‌، بازگشت‌، اما هنوز چند ماه‌ از بازگشت‌ او به‌ قرطبه‌ نگذشته‌ بود که‌ شورشى‌ در اشبیلیه‌ روی‌ داد (ذیحجة 462: ابن‌ بسام‌، 1(1)/418) و معتمد سپاهى‌ به‌ فرماندهى‌ پسر خود عباد برای‌ فرونشاندن‌ آن‌ گسیل‌ کرد (همانجا) و ظاهراً به‌ اشارة وزیر خود ابن‌ عمار (ه م‌) و ابن‌ مرتین‌ فرمانده‌ لشکر که‌ حضور ابن‌ زیدون‌ را در اشبیلیه‌ به‌ سبب‌ کاردانى‌ و محبوبیتش‌ در میان‌ مردم‌ ضروری‌ مى‌خواندند (همو، 1(1)/418-419؛ عبدالعظیم‌، 289)، به‌ شاعر فرمان‌ داد که‌ همراه‌ سپاه‌ به‌ اشبیلیه‌ رود. شاعر از رفتن‌ عذر خواست‌ و بیماری‌ و پیری‌ را دلیل‌ آورد، اما امیر نپذیرفت‌ و او را ملزم‌ به‌ رفتن‌ کرد (ابن‌ بسام‌، 1(1)/418) و اندکى‌ پس‌ از عزیمت‌ وی‌ پسرش‌ ابوبکر محمد را نیز در پى‌ او روانه‌ ساخت‌ (ابن‌ بسام‌، همانجا). شاعر، ناخشنود از این‌ رفتار، خسته‌ و بیمار به‌ اشبیلیه‌ رسید و چند ماه‌ بعد در همان‌ شهر درگذشت‌ (همو، 1(1)/418-419؛ ذهبى‌، 18/241). پسر وی‌ ابوبکر نیز که‌ پس‌ از مرگ‌ پدر به‌ خدمت‌ معتمد درآمد و به‌ وزارت‌ رسید، در 484ق‌ هنگام‌ فتح‌ قرطبه‌ به‌ دست‌ یوسف‌ بن‌ تاشفین‌ (ه م‌) کشته‌ شد (ابن‌ بسام‌، 1(1)/419-420؛ ابن‌ ابار، اعتاب‌، 213؛ ابن‌ خلکان‌، 1/141؛ ذهبى‌، همانجا؛ صفدی‌، الوافى‌، 7/90).
ابن‌ زیدون‌ از برجسته‌ترین‌ نمایندگان‌ سبک‌ کهن‌ در شعر اندلس‌ (نیکل‌، 106 ؛ شجنه‌، و از بزرگ‌ترین‌ شاعران‌ این‌ سرزمین‌ به‌ شمار مى‌رود (حتى‌، 715؛ گیب‌، .(112 عمدة اشعار او را مدح‌ و غزل‌ تشکیل‌ مى‌دهد. وصف‌، رثا، هجا و شکوه‌ نیز از جمله‌ موضوعات‌ مهم‌ شعر اوست‌. پای‌بندی‌ شدید به‌ اسلوبها و قالبهای‌ کهن‌، انتخاب‌ اوزان‌ و بحور و قوافى‌ ساده‌ و دلنشین‌، استفادة فراوان‌ از صنایع‌ بدیعى‌ به‌ ویژه‌ جناس‌ و طباق‌، زیبایى‌ تعبیر و روانى‌ و سلاست‌ خیره‌ کننده‌ از خصوصیات‌ بارز سبک‌ شعر اوست‌. موسیقى‌ دلکش‌ و آهنگ‌ موزون‌ اشعار وی‌ سبب‌ شده‌ که‌ او را بحتری‌ مغرب‌ لقب‌ دهند (ابن‌ بسام‌، 1(1)/379؛ ضیف‌، شوقى‌، 37- 38؛ رکابى‌، 203). اشعار ابن‌ زیدون‌ همچون‌ اشعار دیگر شاعران‌ بزرگ‌ اندلس‌ نشان‌ از آگاهى‌ و اتکای‌ وسیع‌ و عمیق‌ او به‌ شعر مشرق‌ زمین‌ دارد و تأثیر سرایندگان‌ بزرگى‌ چون‌ بحتری‌، ابونواس‌، ابوتمام‌، ابن‌ معتز و متنبى‌ (ه م‌ م‌) بر آنها آشکار است‌ (ضیف‌، شوقى‌، 38)، چنانکه‌ ابن‌ بسام‌ (ه م‌) که‌ خود ادیبى‌ فرهیخته‌ بود و شعر فراوان‌ خوانده‌ بود، بسیاری‌ از الفاظ و معانى‌ عاریتى‌ و منابع‌ آنها را در شعر او بازشناسانده‌ است‌ (نک: 1(1)/346- 386). با اینهمه‌ تأثیر شخصیت‌ و احساسات‌ شاعر از یک‌ سو و محیط فرهنگى‌ و طبیعى‌ وی‌ از سوی‌ دیگر سبب‌ شد که‌ شعر او آیینه‌ای‌ از روحیات‌ و عواطف‌ شاعر و نیز نموداری‌ از فرهنگ‌ و طبیعت‌ اندلس‌ به‌ ویژه‌ قرطبه‌ گردد (عبدالعظیم‌، 371-374؛ رکابى‌، 198). در واقع‌ تأثیر عمیق‌ عشق‌ و زندان‌ در زندگى‌ و هنر او موجب‌ شده‌ است‌ که‌ بخش‌ درخور توجهى‌ از اشعار او جنبة شخصیت‌ و خصوصى‌ یابد و بر موضوعات‌ و مضامینى‌ فراتر از آنچه‌ در اشعار مداحان‌ و قصیده‌سرایان‌ درباری‌ دیده‌ مى‌شود، شامل‌ گردد. اما آنچه‌ ابن‌ زیدون‌ را به‌ صورت‌ یکى‌ از شاخص‌ترین‌ چهره‌ها در شعر اندلس‌ در آورده‌، همانا اشعار تغزلى‌ اوست‌ که‌، خواه‌ به‌ عنوان‌ نسیب‌ و خواه‌ به‌ صورت‌ غزلهای‌ مستقل‌، قریب‌ یک‌ سوم‌ دیوان‌ او را فراگرفته‌ است‌ (عبدالعظیم‌، 362) و از این‌ لحاظ با اشعار غزل‌سرایانى‌ چون‌ عمربن‌ ابى‌ربیعه‌ (26-93ق‌/ 647 -712م‌) و عباس‌ بن‌ احنف‌ (د ح‌ 192ق‌) (ه م‌ م‌) قابل‌ مقایسه‌ است‌ (همانجا). موضوع‌ و الهام‌ بخش‌ این‌ اشعار که‌ گاه‌ در لطف‌ تعبیر و عمق‌ احساس‌ از زیباترین‌ نمونه‌های‌ شعر تغزلى‌ است‌، ولاده‌ و عشق‌ عمیق‌ شاعر به‌ اوست‌. ابن‌ زیدون‌ در این‌ غزلها از تمامى‌ ذوق‌ و نیروی‌ تخیل‌ خود بهره‌ گرفته‌ و با اتکا بر آموخته‌های‌ گستردة خویش‌ از دیوانهای‌ شاعران‌ عرب‌، اشعاری‌ گیرا و مؤثر آفریده‌ که‌ گرچه‌ از لحاظ معنى‌ چندان‌ نشانى‌ از نوآوری‌ در آنها دیده‌ نمى‌شود (ضیف‌، احمد، 77)، اما در زیبایى‌ تصاویر و لطف‌ تعابیر تازگى‌ و درخشش‌ فراوان‌ دارند (همانجا؛ عباس‌، 167؛ رکابى‌، 195؛ قس‌: مونرو، 19 )، چنانکه‌ این‌ بخش‌ از دیوان‌ او برخلاف‌ بیشتر اشعار شاعران‌ اندلس‌، نشان‌ از اصالت‌ و ابداع‌ دارد و حاکى‌ از تجربه‌های‌ اصیل‌ شاعری‌ است‌ که‌ روح‌ شاعرانه‌اش‌ در ورطة عشقى‌ بى‌سرانجام‌ گرفتار آمده‌ و در کشاکش‌ آن‌ به‌ خلجانهای‌ سخت‌ دچار گشته‌ است‌ (عبدالعظیم‌، 363-364؛ رکابى‌، 192). دامنة این‌ عشق‌ به‌ طبیعت‌ نیز کشیده‌ شده‌ است‌. بدین‌ معنى‌ که‌ مظاهر فریبندة طبیعت‌ اندلس‌ در ذهن‌ شاعر با یاد ولاده‌ در آمیخته‌ و تصاویری‌ دل‌انگیز آفریده‌ است‌. حضور ولاده‌ طبیعت‌ را در نظر شاعر نشاط انگیز و غیبت‌ او آن‌ را غم‌افزا مى‌نماید. در واقع‌ طبیعت‌ و مناظر آن‌ در سروده‌های‌ شاعر تجسم‌ حالات‌ و عواطف‌ اوست‌ (عبدالعظیم‌، 371- 375؛ مونرو، .(20
نکتة جالب‌ در شعر ابن‌ زیدون‌ شباهت‌ اسلوب‌ قصاید او به‌ اسلوب‌ رسایل‌ است‌. بدین‌ معنى‌ که‌ نظم‌ او اغلب‌ رنگ‌ و بوی‌ نثر مى‌یابد و به‌ دیگر سخن‌ قصیده‌سرایى‌ او اغلب‌ نوعى‌ رساله‌ نگاری‌ است‌ (عباس‌، 166؛ عقاد، 128، 131). این‌ امر بى‌گمان‌ زاییدة چیره‌دستى‌ او در رساله‌نگاری‌ و شیوة خاص‌ او در مخاطب‌ نهادن‌ ممدوح‌ یا معشوق‌ است‌ (نیز قس‌: عباس‌، همانجا؛ عقاد، 130-131).
مدایح‌ ابن‌ زیدون‌ که‌ پس‌ از غزلهای‌ او بیشترین‌ بخش‌ اشعار او را تشکیل‌ مى‌دهد (عبدالعظیم‌، 380)، تماماً در ستایش‌ امیران‌ و وزیران‌ اندلس‌ به‌ ویژه‌ ابوالحزم‌ و ابوالولید بن‌ جهور و معتضد و معتمد عبادی‌ است‌. ابن‌ زیدون‌ در غالب‌ این‌ سروده‌ها از سبک‌ قدما پیروی‌ کرده‌ و با آنکه‌ پاره‌ای‌ از آنها، از عواطف‌ واقعى‌ شاعر و لذا از اصالت‌ و زیبایى‌ برخوردار است‌، بقیه‌ عمدتاً از نوآوری‌ بى‌بهره‌ و متأثر از سروده‌های‌ شاعران‌ گذشته‌ است‌ (ضیف‌، احمد، 71؛ رکابى‌، 197). مدایح‌ ابن‌ زیدون‌ غالباً برای‌ نیل‌ به‌ جاه‌ و مقام‌ بود (رکابى‌، همانجا). منش‌ اشرافى‌ که‌ از او مردی‌ جاه‌طلب‌ و مغرور ساخته‌ بود (ابن‌ بسام‌، 1(1)/338؛ عبدالعظیم‌، 311-312)، گاه‌ سبب‌ مى‌شد که‌ مدیحه‌ها و درخواستهای‌ او رنگ‌ عتاب‌ به‌ خود گیرد و شاعر بیش‌ از آنکه‌ ممدوح‌ خود را مدح‌ و ثنا گوید، به‌ فخر فروشى‌ و ستایش‌ از خویش‌ بپردازد (ص‌ 261-273؛ قس‌: ضیف‌، احمد، 67). هجای‌ ابن‌ زیدون‌ سخت‌ و گزنده‌ است‌ (حمیدی‌، 1/205؛ ضبى‌، 174). ظاهراً به‌ همین‌ سبب‌ نیز ابن‌ بسام‌ او را همچون‌ مردی‌ وصف‌ کرده‌ که‌ نه‌ مى‌توان‌ به‌ خیرش‌ امید بست‌ و نه‌ مى‌توان‌ از شرش‌ در امان‌ ماند (ابن‌ سعید، 1/69). پاره‌ای‌ از هجویات‌ او اکنون‌ در دست‌ است‌ (ابن‌ زیدون‌، 578 -593). دیگر اشعار وی‌ نیز عمدتاً به‌ پیروی‌ از اسلوبهای‌ رایج‌ سروده‌ شده‌ و فاقد امتیاز خاصى‌ است‌. قطعات‌ منظومى‌ نیز به‌ نام‌ مطیرات‌ از او در دست‌ است‌ که‌ مشتمل‌ بر لغزها و معماهایى‌ است‌ که‌ میان‌ او و معتمد رد و بدل‌ مى‌شده‌ است‌ (ص‌ 594 -626).
ابن‌ زیدون‌ کاتبى‌ توانا بود و نثر فنى‌ او که‌ در قالب‌ رسایلى‌ بلند و زیبا در دست‌ است‌، از عوامل‌ مهم‌ شهرت‌ وی‌ در ادبیات‌ عرب‌ محسوب‌ مى‌شود. از میان‌ این‌ رسایل‌ به‌ ویژه‌ باید از 3 رسالة هزلیّه‌، جدیه‌ و بکرّیه‌ نام‌ برد که‌ سبک‌ و شیوة رساله‌نگاری‌ او را به‌ خوبى‌ آشکار مى‌سازد. «رسالة هزلیه‌» که‌ ابن‌ زیدون‌ آن‌ را از زبان‌ ولاده‌ و خطاب‌ به‌ ابن‌ عبدوس‌ و به‌ قصد تحقیر و تمسخر او نوشت‌، متأثر از رسالة التربیع‌ و التدویر جاحظ (ه م‌) و مشحون‌ از ذکر اسامى‌ اشخاص‌ و رویدادهای‌ تاریخى‌ است‌. مؤلف‌ در این‌ رساله‌ که‌ سجع‌ آن‌ بیشتر از رسایل‌ دیگر اوست‌، از اقتباس‌ و تضمین‌ بهرة بسیار گرفته‌ و مترادفات‌ بى‌شمار و ازدواج‌ و اطناب‌ فراوان‌ به‌ کار برده‌ است‌. شهرت‌ این‌ رساله‌ و کثرت‌ امثال‌ و اسامى‌ و وقایع‌ تاریخى‌ در آن‌ سبب‌ شده‌ که‌ نویسندگان‌ و شارحان‌ متعدد شرحهای‌ مختلف‌ برآن‌ بنگارند. در میان‌ این‌ شرحها سَرح‌ العیون‌ فى‌ شرح‌ رسالة ابن‌ زیدون‌ تألیف‌ ابن‌ نباته‌ از همه‌ معروف‌تر است‌ (عبدالعظیم‌، 409-414، 542؛ فروخ‌، 4/594)، اما «رسالة جدیه‌» را چنانکه‌ گذشت‌، در اواخر دورة زندان‌ در قرطبه‌ نوشت‌ و در آن‌ کوشید امیر ابوالحزم‌ بن‌ جهور را با یادآوری‌ خدمات‌ گذشتة خود به‌ خاندان‌ بنى‌ جهور بر سر لطف‌ آورد و خود را از زندان‌ رهایى‌ بخشد. مؤلف‌ در این‌ رساله‌ نیز اسلوب‌ معمول‌ خود را در ذکر اسامى‌ مشاهیر و رویدادهای‌ تاریخى‌ و افراط در اقتباس‌ و تضمین‌ و ذکر مترادفات‌ متعدد به‌ کار گرفته‌ است‌، جز اینکه‌ سجع‌ این‌ رساله‌ کمتر از سجع‌ «رسالة هزلیه‌» است‌. جالب‌ آنکه‌ غرور فردی‌ و منش‌ اشرافى‌ شاعر در اینجا نیز پدیدار است‌ و او گاه‌ در عین‌ تضرع‌ به‌ درگاه‌ امیر تفرعن‌ خود را نیز، گرچه‌ مؤدّبانه‌، آشکار ساخته‌ است‌. شاعر اشتباهاتى‌ نیز در ذکر رویدادهای‌ تاریخى‌ مرتکب‌ شده‌ است‌ (عبدالعظیم‌، 416، به‌ نقل‌ از صفدی‌). قلت‌ صنایع‌ لفظى‌ در این‌ رساله‌ نسبت‌ به‌ «رسالة هزلیه‌» از تکلف‌ آن‌ کاسته‌ و بر لطف‌ آن‌ افزوده‌ است‌. بر این‌ رساله‌ نیز شرحهای‌ متعدد نوشته‌اند که‌ معروف‌ترین‌ آنها تمام‌ المتون‌ فى‌ شرح‌ رسالة ابن‌ زیدون‌ تألیف‌ صفدی‌ است‌ (عبدالعظیم‌، 414- 418، 541؛ فروخ‌، همانجا)، ولى‌ بلندترین‌ رسالة ابن‌ زیدون‌ که‌ شهرتى‌ کمتر از دو رسالة دیگر دارد، اما از اهمیتى‌ وافر برخوردار است‌، رساله‌ای‌ است‌ موسوم‌ به‌ «بکریه‌» که‌ شاعر پس‌ از بازگشت‌ پنهانیش‌ به‌ حومة قرطبه‌ (الزهراء) نگاشت‌ و در آن‌ از ابوبکر مسلم‌ تقاضای‌ شفاعت‌ نزد امیر کرد. مؤلف‌ در این‌ رساله‌ اسلوب‌ پیشین‌ خود در ذکر اسامى‌ مشاهیر و رویدادهای‌ تاریخى‌ را کنار گذاشته‌ و از سجع‌ نیز جز مواردی‌ اندک‌ استفاده‌ نکرده‌ است‌. در عوض‌ امثال‌ و شواهد شعری‌ او مناسب‌تر و بیان‌ عواطف‌ و احساسات‌ او زنده‌تر و بى‌تکلف‌تر است‌ (ص‌ 718-753؛ عبدالعظیم‌، 418-420). به‌ طور کلى‌ رسایل‌ یاد شده‌ مجموعة وسیعى‌ است‌ از نکات‌ ادبى‌ و تاریخى‌ که‌ از یک‌ سو دانش‌ گستردة ادبى‌ و تاریخى‌ شاعر و از سوی‌ دیگر احوال‌ فردی‌ و اجتماعى‌ او را در دوره‌ای‌ خاص‌ نشان‌ مى‌دهد.
ابن‌ زیدون‌ ظاهراً در تاریخ‌ نگاری‌ نیز دستى‌ داشته‌ است‌. به‌ روایت‌ ابن‌ سعید وی‌ کتابى‌ تألیف‌ کرده‌، موسوم‌ به‌ التبیین‌ فى‌ خلفاء بنى‌ امیة بالاندلس‌ که‌ به‌ سبک‌ التعیین‌ فى‌ خلفاء المشرق‌ مسعودی‌ بوده‌ (مقری‌، 3/182) و اکنون‌ در دست‌ نیست‌، اما دو قطعة کوتاه‌ از آن‌ را مقری‌ نقل‌ کرده‌ است‌ (1/332، 3/46؛ عبدالعظیم‌، 432). سبک‌ نگارش‌ مؤلف‌ در این‌ کتاب‌، تا آنجا که‌ از دو قطعة مزبور برمى‌آید، ساده‌ و بدون‌ تصنع‌ و مبتنى‌ بر وضوح‌ و ایجاز است‌ (همو، 431-434). دیوان‌ ابن‌ زیدون‌ که‌ نخستین‌ بار ابن‌ نباته‌ در سدة 8 ق‌ به‌ آن‌ اشاره‌ کرده‌ (ص‌ 17) در سدة حاضر 3 بار به‌ چاپ‌ رسیده‌ است‌: نخستین‌ بار کامل‌ کیلانى‌ و عبدالرحمان‌ خلیفه‌ آن‌ را به‌ انضمام‌ رسایل‌ با توضیحات‌ و تعلیقات‌ فراوان‌ و مقدمة تحقیقى‌ در قاهره‌ (1932م‌) به‌ چاپ‌ رساندند. بار دیگر کرم‌ بستانى‌ آن‌ را بدون‌ رسایل‌ و تعلیقات‌ در بیروت‌ (1951م‌) منتشر ساخت‌. آخرین‌ و بهترین‌ چاپ‌ دیوان‌ از آن‌ على‌ عبدالعظیم‌ است‌ که‌ متن‌ اشعار و رسایل‌ را با توضیحات‌ و حواشى‌ بسیار و مقدمه‌ای‌ مبسوط در شرح‌ حال‌ و آثار ابن‌ زیدون‌ در قاهره‌ (1374ق‌/1955م‌) به‌ چاپ‌ رسانده‌ است‌.
مآخذ: ابن‌ ابار، محمد، اعتاب‌ الکتاب‌، به‌ کوشش‌ صالح‌ اشتر، دمشق‌، 1380ق‌/ 1961م‌؛ همو، الحلة السیراء، به‌ کوشش‌ حسینى‌ مؤنس‌، قاهره‌، 1963م‌؛ ابن‌ بسام‌، على‌، الذخیرة، به‌ کوشش‌ احسان‌ عباس‌، لیبى‌ / تونس‌، 1981م‌؛ ابن‌ بشکوال‌، خلف‌، الصلة، قاهره‌، 1966م‌؛ ابن‌ تغری‌ بردی‌، النجوم‌؛ ابن‌ خاقان‌، فتح‌، قلائد العقیان‌، بولاق‌، 1284ق‌؛ ابن‌ خطیب‌، محمد، اعمال‌ الاعلام‌، به‌ کوشش‌ لوی‌ پرووانسال‌، بیروت‌، 1956م‌؛ ابن‌ خلکان‌، وفیات‌؛ ابن‌ دحیه‌، عمر، المطرب‌، به‌ کوشش‌ ابراهیم‌ ابیاری‌ و دیگران‌، دمشق‌، 1374ق‌/1955م‌؛ ابن‌ زیدون‌، احمد، دیوان‌، به‌ کوشش‌ على‌ عبدالعظیم‌، قاهره‌، 1374ق‌/1955م‌؛ ابن‌ زیدون‌، احمد بن‌ عبدالله‌، دیوان‌، به‌ کوشش‌ على‌ عبدالعظیم‌، قاهره‌، 1374ق‌/1955م‌؛ ابن‌ سعید، على‌، المغرب‌، به‌ کوشش‌ شوقى‌ ضیف‌، قاهره‌، 1955م‌؛ ابن‌ شاکر کتبى‌، محمد، فوات‌ الوفیات‌، به‌ کوشش‌ احسان‌ عباس‌، بیروت‌، 1974م‌؛ ابن‌ صیرفى‌، على‌، المختار من‌ شعر شعراء الاندلس‌، به‌ کوشش‌ عبدالرزاق‌ حسین‌، عمان‌، 1406ق‌/1985م‌؛ ابن‌ کثیر، البدایة؛ ابن‌ نباته‌، محمد، سرح‌ العیون‌، به‌ کوشش‌ محمد ابوالفضل‌ ابراهیم‌، قاهره‌، 1383ق‌/1964م‌؛ حتى‌، فیلیپ‌ خلیل‌، تاریخ‌ عرب‌، ترجمة ابوالقاسم‌ پاینده‌، تهران‌، 1366ش‌؛ حمیدی‌، محمد، جذوة المقتبس‌، به‌ کوشش‌ ابراهیم‌ ابیاری‌، بیروت‌، 1403ق‌/1983م‌؛ ذهبى‌، محمد، سیر اعلام‌ النبلاء، به‌ کوشش‌ شعیب‌ ارنؤوط و محمد نعیم‌ عرقسوسى‌، بیروت‌، 1405ق‌/ 1984م‌؛ رکابى‌، جودت‌، فى‌الادب‌ الاندلسى‌، قاهره‌، 1970م‌؛ صفدی‌، خلیل‌، تمام‌ المتون‌، به‌ کوشش‌ محمد ابوالفضل‌ ابراهیم‌، قاهره‌، 1389ق‌/1969م‌؛ همو، الوافى‌ بالوفیات‌، به‌ کوشش‌ احسان‌ عباس‌، بیروت‌، 1389ق‌/1969م‌؛ ضبى‌، احمد، بغیةالملتمس‌، به‌ کوشش‌ فرانسیسکو کودرا، مادرید، 1884م‌؛ ضیف‌، احمد، بلاغة العرب‌ فى‌ الاندلس‌، قاهره‌، 1342ق‌/1924م‌؛ ضیف‌، شوقى‌، ابن‌ زیدون‌، قاهره‌، 1953م‌؛ عباس‌، احسان‌، تاریخ‌ الادب‌ الاندلسى‌، بیروت‌، 1971م‌؛ عبدالعظیم‌، على‌، ابن‌زیدون‌، قاهره‌، 1955م‌؛ عقاد، عباس‌محمود، الفصول‌، بیروت‌، 1387ق‌/1967م‌؛ عمادالدین‌ کاتب‌، محمد، خریدة القصر، به‌ کوشش‌ آذرتاش‌ آذرنوش‌ و دیگران‌، تونس‌، 1971م‌؛ فروخ‌، عمر، تاریخ‌ الادب‌ العربى‌، بیروت‌، 1984م‌؛ مراکشى‌، عبدالواحد، المعجب‌، به‌کوشش‌ محمدسعید عریان‌ و محمد عربى‌علمى‌، قاهره‌، 1368ق‌/1949م‌؛ مقری‌، احمد، نفح‌ الطیب‌، به‌ کوشش‌ احسان‌ عباس‌، بیروت‌، 1388ق‌/1968م‌؛ نزهة الابصار، بولاق‌، 1313ق‌؛ نیز:
, Anwar G., Muslim Spain, its History and Culture, Minneapolis, 1974; Gibb, H. A. R., Arabic Literature, an Introduction, Oxford, 1963; Monroe, James T., Hispano - Arabic Poetry, Berkeley, 1974; Nicholson, Reynold A., A Literary History of the Arabs, Cambridge, 1969; Nykl, A. R., Hispano - Arabic Poetry, Baltimore, 1946; P E r I s, Hnri, La Po E sie andalouse en arabe classique, Paris, 1953.
مهران‌ ارزنده‌


قس

احمد بن عبدالله بن احمد بن غالب بن زیدون الاندلسی: وی در قرطبه متولد شد. از اوان زندگی به تحصیل پرداخت. وی فرهنگ و دانش وسیع خود را مرهون دوره درخشانی است که در آن می زیست. یکی از مهمترین حوادث زندگی او، عشق به ولاده بود که در شعر خویش از او الهام می گرفت. او مجموعه رسائلی دارد که مشهورترین آنها رساله «استعطافیه» است. وی شاعری مشهور و از خواص معتضد امیر، صاحب اشبیلیه، به شمار می آید او ابن زیاد را به سبب شهادت امام حسین(ع) مورد هجو و نکوهش قرار می دهد همچنین فرشته امین را به خاطر خون شهید سرزمین طف، که از خاندان مصطفی ریخته شده بود، گریان به تصویر می کشد:

- ای ابن زیاد! تو قصد کشتن حسین(ع) کردی؛ حال آنکه حسین به سرزمین تنگی (کربلا) وارد نشده بود که کشته شود یا پیروز شود(اصلاً برای جنگ نیامده بود).
- و فرشته امین اشکش را به خاطر خونی که از خاندان مصطفی در زمین کربلا ریخته شده، ریزان کرده است.
ج) ناهض الوادی الاندلسی: از شاعران مشهور قرن 6 هجری در این دوره به شمار می آید. این شاعر اندلسی قصیده ای در رثای سالار شهیدان دارد که در وزن کامل سروده شده است. وی بر امام حسین(ع) می گرید و شعرش را با پرسش پر احساس از کبوتری نالان آغاز می کند. سپس دوباره خود را به تصویر می کشد که بر کشته سرزمین طف و نوه پیامبر(ص) می گرید و با نکوهش قومی که او را غلتان به خون رها کردند، در حالی که بدنش پاره پاره گشته بود، آه و افسوس می خورد:
- ای کبوتر به من خبر برسان که من بر امام حسین(ع) گریه کنم. تو چرا بر او اشک ماتم نمی ریزی؟
- برکشته دشت کربلا شاخه پیامبر(ص) می گریم. چه گرامی است آن شاخه پاک نبوت.
- وای بر قومی که حسین(ع) را آغشته به خون رها کردند در حالی که نحیف و لاغر گشته و بدنش پاره پاره بر زمین افتاده بود.
د) احمد بن یعیش بن شکیل الصوفی (ابن شکیل): از شاعران صوفی مسلک اندلس و اهل شریش است. وی در قصیده زیر، اشک ریزان بر گونه هایش را به تصویر می کشد؛ زیرا سر فرزند بهترین مردم را در کوچه و بازار گرداندند و افرادی این عمل زشت را مرتکب شدند که پدر و مادرشان نامعلوم است و پیوسته ملعون اند. آنها جام مرگ را در بامدادان و شبانگاهان به خاندان پیامبر(ص) نوشاندند. وی در پایان قصیده اش بر بدن چاک چاک و به خون آغشته شهید کربلا درود و سلام می فرستد:
- سر بهترین همه مردم را گرداندند، چه بد طوافی و چه خوب سر و روحی.
- سخن را در مورد فردی که پدرشان معلوم نیست گسترش نمی دهم که همه آنها ملعون و زشت هستند.
- ای چشم! بر قتل حسین(ع) خون گریه کن و با غم و اندوهی که صریح است بر او آشکارا گریه کن.
- ای خاندان پیامبر(ص) شما را با شراب مرگ شبانگاه و صبحگاه سیراب کردند.
ه‍) ابن حنّاط: یکی دیگر از شاعرانی که به حمودی ها پیوست، ابوعبدالله محمد بن سلیمان القرطبی معروف به ابن حناط است. او کاتب و شاعر نابینای قرطبی بود که منسوب به ذو رعَین حمیری از قبایل جنوب عربستان است و پس از مهاجرت به اندلس، در دار ذی رعین
مسکن گزید. پدرش گندم فروش بود و به همین دلیل به این نام شهرت یافت. وی نسبت به علوم زمانه خود بسیار بد اندیش بود و همواره بر جان خویش می ترسید. حتی گفته شده که برخی از مدایح ایشان از ترس
ابن حزم بوده است. وی رساله ای با عنوان «وشی القلم» و «حلی الکرم» دارد. ابن حناط در قرطبه تربیت یافت و در دانش به ویژه منطق سرآمد همگان شد. همچنین از سوی برخی در دینش متهم شد. پس از آن مجبور شد تا به جزیره خضرا پناه ببرد و در آنجا توانست به دربار محمد مهدی بن قاسم(ص) بن حمود راه یابد.
در شعرهای وی تعبیرهای شیعی مانند «وصی» آمده است:
- او امام جانشین مصطفی(ص) و پسر عمویش است و مجد و عظمت بین پدر و پسر کامل شده است.
وی امام علی (ع) را با تعبیر «وصی» ستوده و او را سیدالاوصیاء خوانده است.
و) ابن مقانای اشبونی: از برجسته ترین شعرای حمودی ها، ابوزید ادریس بن مقانای اشبونی است که قصیده اش در ستایش ادریس بن یحیی عالی شهرت دارد. او در شوش به بیان حق علویان در مسأله خلافت پرداخته و در سبک شعرش نیز به روشنی متاثر از
ابن هانی است این تاثیر از دو ناحیه می باشد: نخست اهتمام و توجه وی به موسیقی الفاظ، بحر و قافیه ای که ابن مقانا انتخاب کرده وی را در این زمینه مساعدت کرده است. دوم آنکه ممدوح خویش را با صفاتی خداگونه ستایش کرده است:
- ای فرزند احمد! ای بهترین مردم، پدر شما پیشوا و سرور مسلمانان است.
- وحی بر او نازل شده و او را در آن گمراهی زمانه به واسطه فرشته امین برگزید.
- از آب عدالت و پرهیزگاری خلق شدند در حالی که همه مردم از آب و گل خلق شدند.
ز) ابومحمد بن عبدالله الاندلسی القحطانی: یکی دیگر از شاعران اندلسی است که تاریخ ولادت و وفاتش مشخص نیست. وی در ضمن اشعارش از اهل بیت(ع) نام برده و به آنان عشق ورزیده است. او حافظ قرآن بود و تاریخ اندلس را جمع آوری کرد. ابوسعید ادریسی در تاریخ سمرقند او را از بهترین ادیبان و بافرهنگ ترین آنها می داند. قصیده ای دارد که به چاپ رسیده و ابیات زیر از همان قصیده انتخاب شده است:
- داماد پیامبر(ص) یعنی حضرت علی(ع) که عالم ربانی است بعد از وی خلافت را به عهده گرفت.
- علی (ع) یعنی همسر بتول، برادر پیامبر(ص) و رکن اسلام، شیر جنگها و منازل رفیقان، خلافت را به عهده گرفت.
- پاک و منزه است فردی که خلافت را درجه ای قرار داد و امامت را بنیان ساخت آن هم چه بنیانی.
- وی جانشینی باقی گذاشت که دیگران بعد از احمد در مورد نبوت مدعی نشوند.
- چقدر فاطمه و شوهرش و آن دو نوه پیامبر، پاک و گرامی هستند.
- آن دو (حسن و حسین(ع)) دو شاخه ای هستند که ریشه در باغ احمد است. آن ریشه و دو شاخه چقدر خوب هستند.
ح) ابوالعباس الجراوی: ابوالعباس احمد بن عبدالسلام الجراوی (609-528ق): وی منسوب به جراوه است که نام مکانی در آفریقا بین قسطنطنیه و قلعه بنی حماد می باشد. برخی بر این نظرند که تاریخ ولادتش مشخص نیست؛ اما برخی دیگر تولدش را در سال 528ق می دانند.
این شاعر اندلسی از دوستان ابوبکر محمد بن طفیل، فیلسوف مشهور و از مشهورترین شاعران دوره موحدان بود. ابن خلکان، او را شاعری توانا می داند و درباره او چنین می گوید: «جراوی در حفظ اشعار قدیم و جدید مانند نداشت و در چنین اموری پیشگام بود».
این شاعر شیعی حضرت علی (ع) را نور اسلام می داند که در هر مکان و زمانی می درخشد و او را همچون بزرگ ستایش می کند.
- اسلام با امیرمومنان و هر که با اوست به درخشش و بزرگی رسیده است.
- ای پادشاهی که تمام سرزمینها تمایل دارند به آن سرزمینی که تو در آن اقامت گزیده ای.
- روزی که هنوز نیامده به سوی تو شوق دارد و روزهای گذشته از فراق شکایت می کنند.
وی در ادامه ابیات ایشان را پیشوای هدایتگر می داند که چشم و سینه ما را از نور خود سرشار می کند. همچنین امام را نوری می داند که خورشید و ماه نور را از وی عاریت می گیرند و همچون پناهگاهی که دشمنانش را از بین می برد و هلاک می کند:
- خداوند از جانب تو برای دین عزت، یاری کننده و حامی یافته است.
- ای امام هدایت چشمان و سینه ما را از جلال و جمال سرشار ساختی.
- هر نوری برای خورشید و ماه است و به نظر می رسد که تو خود آن نوری و بقیه از تو عاریت گرفته است.
- پیوسته برای دین عصمت و پناهی بودی و از بین برنده و هلاک کننده دشمنان بودی.
منبع: راسخون
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
ابن زیدون . [ اِ ن ُ زَ ] (اِخ ) ابوالولید احمدبن غالب بن زیدون قرطبی . او شاعری مشهور است . در صغر سن از پدر یتیم ماند و بجهد خویش درادب و ش...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.