لای
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        LAY
    
							
    
								
        لای lay دانستین داخل و درون چنانچه لای کتاب داخل کتاب و لای کاغذ و لای بالشت لای پوش و لای بغل لای نان
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۳۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        لای پالای . (اِ مرکب ) پارچه ٔ صافی  که  از آن  شراب  صافی  کنند. (غیاث ).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        لای کش . [ ک َ / ک ِ ] (نف  مرکب ) کنایه  از شرابخوار است . (آنندراج ) : بهار گشت  و هوامژده ٔ شراب  رساندزمین  میکده  را لای کش  به  آب  رساند.دانش  ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        لای ناک . (ص  مرکب ) پرلای : حمئت  البئر؛ لای ناک  شد چاه . (منتهی  الارب ).-  لای ناک  شدن  آب رود ؛ گل آلود شدن  آن .
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        هفت لای . [ هََ ] (اِ مرکب ) هفت  پرده ٔ چشم ، چه  لفظ لا به  فارسی  به معنی  تو است . (غیاث ). رجوع  به  هفت  حجله ٔ نور شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        لای بید. (اِخ ) دهی  ازدهستان  مرکزی  است . بخش  میمه  شهرستان  کاشان . واقع در48 هزارگزی  باختر میمه  و 36 هزارگزی  باختر راه  شوسه ٔ اصفهان  به  قم ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        لای پسند. [ پ َ س َ ] (اِخ ) موضعی  به  هزار جریب  مازندران . (مازندران  و استراباد رابینو ص 124 بخش  انگلیسی ).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        لای  جگر. [ ی ِ ج ِ گ َ ] (ترکیب  اضافی ، اِ مرکب ) کنایه  از خون  جگر است . (آنندراج ) : آنجا که  دیده  سیر ز لای  جگر بودسائل  دگربخواب  نبیند کریم ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        لای  حنا. [ ح َ ] (اِخ ) ده  کوچکی  از دهستان  رستاق  بخش  نی ریز. شهرستان  فسا. واقع در شش  هزارگزی  باختری  نی ریز. کنار راه  شوسه ٔ شیراز به  نی ری...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        لای خوار. [ خوا / خا ] (اِخ ) نام  مردی  خاک نشین  و معاصرسنائی  شاعر و گویند انقلاب  خاطر سنائی  در سیر و سلوک و پیمودن  عوالم  معنوی  را موجب  این  ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        هرزه لای . [ هََ زَ / زِ ] (نف  مرکب ) آنکه  بیهوده  سخن  می گوید و پوچ  میگوید. (ناظم  الاطباء) : ز درد روبه  عشقش  چو شیر می نالم اگر چه  همچو سگم  ...