ایش
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        ʼYŠ
    
							
    
								
        ایش ISH دانستین شاش و ادرار در گویشی پارسی غور گویند بچه را ببر به بدرفت که ایش کند
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۴۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۷ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        ایش .(اِ) جاسوس . (آنندراج ) (ناظم  الاطباء) (هفت  قلزم ).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ایش . [ اَ ] (ع  اِ) مخفف  ای  شی ٔ؛ به  معنی  چه  چیز است . و ایش  حالکم ؛ چگونه  است  حال  شما. (ناظم  الاطباء). ایش  شأاﷲ؛ هرچه  و هرچیز خدا خواهد...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        عایش . [ ی ِ ] (ع  ص ) رجوع  به  عائش  شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ایش گشاش . [   ] (اِخ ) تیره ای  از طایفه ٔ کیومرسی  ایل  چهارلنگ  بختیاری . (جغرافیای  سیاسی  کیهان  ص  67).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ایش توویگو. (اِخ ) آژی دهاک ، در بابلی  «ایش توویگو»  ۞ ، ایخ توویگو. یونانی  «آستیاجس »  ۞ . فرانسه  «آستیاژ».  ۞  مادی  و در پارسی  باستان «آرشتی  و...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        عیش . [ ع َ ] (ع  مص ) زیستن . (از منتهی  الارب ).زندگانی  کردن . (آنندراج ). زیست  و زیست  کردن . (از ناظم  الاطباء). مَعاش . مَعیش . مَعیشة. عَیشة. ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        عیش . [ ع َ ] (ع  اِ) زندگانی . (منتهی  الارب ). حیات  حیوانی . (از اقرب  الموارد). زیست . زندگی  : بر تو در سعادت  همواره  باز بادعیش  تو باد دایم  ب...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        آیش . [ ی ِ ] (اِ) زمینی  که  امسال  بنوبت  خود کاشته  نشده . زمین  نوبتی . چیمو. ولی . کشخان . کشتخان . کفشن . مرتاحه .-  آیش  دادن ؛ کشت  یک  بخش  ا...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ائِشَ: (اوستایی) 1ـ موفق، کامیاب، پیروز، فاتح 2ـ آرزو، تمنا، خواهش، استدعا، میل، گرایش 3ـ واحد اندازه گیری طول
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        اَئُش: (اوستایی) گفتن، بیان کردن، اظهار داشتن