 
        
            خان
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        ḴAN
    
							
    
								
        خان. (در اسلحه). شیارهای موازی دودی در داخل لوله برخی تفنگها و دیگر جنگافزارها که باعث میشود گلوله با چرخش حول محور حرکت خود از لوله خارج شود. خان با ایجاد حرکت چرخشی در گلوله باعث پایداری ژیروسکوپی گلوله و افزایش دقت تیراندازی میشود. درگیری خان با نوارهای پیشران پرتابهها باعث چرخش پرتابه میشود.خان دو نوع چپ گرد و راست گرد دارد. کار افزودن خان به لوله سلاحها یا دیگر لولهها را «خانکِشی» میگویند. پارسی ویکی
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۶۲۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۴۷ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        مهرعلی خان از القاب خدایی خان در حدود سال 1260خورشیدی در الشتر به دنیا آمد چهره ای خوش سیما و خوش چهره داشت و بی شک در زمان خود قدرتمندترین خان استان ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        مشیرالدوله "میرزا حسینخان سپهسالار"، یکی از صاحب منصبان و مدتی را بعد از امیرکبیر صدراعظم ایران در دربار ناصرالدین شاه بود. فهرست مندرجات ۱...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        میرزا حسینخان مشیرالدوله سپهسالار اعظم مردی نامآشنا در تاریخ قاجار است که عده کثیری از مردم تهران و نیز ایران نام او را بهخاطر مسجد و مدرسه سپهسالا...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید 
اینجا کلیک کنید.
                    
										
 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        خوان . [ خوا / خا ] (اِ)  ۞  طبق  بزرگی  را گویند که  از چوب  ساخته  باشند چه  طبق  کوچک  را خوانچه  گویند. (برهان  قاطع). سفره ٔ فراخ  و گشاده . (ناظ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        خوان . [ خوا / خا ] (نف  مرخم )مخفف  خواننده  و همواره  بصورت  مرکب  استعمال  میشود.-  آفرین خوان  ؛ آنکه  تحسین  کند. آنکه  آفرین  گوید : نظامی  چو د...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        خوان . [ خ ِ / خ ُ ] (معرب ، اِ) معرب  خوان  فارسی . هرچه  بر وی  طعام  خورند. (منتهی  الارب ) (از تاج  العروس ) (از لسان  العرب ). ج ، اَخْوِنة، خون ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        خوان . [ خ َوْ وا ] (ع  ص ) مرد دغل  و ناراست . خائن . جنایتکار.  ||  (اِ) شیر بیشه .  ||  ماه  ربیعالاول  در جاهلیت . (منتهی  الارب ) (از تاج  العروس...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        خوان . [ خ ُ ] (ع  اِ) ماه  ربیعالاول  در جاهلیت . خَوّان . (منتهی  الارب ) (از تاج  العروس ).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        خوان . [ خ ُوْ وا ] (ع  اِ) ج ِ خائن . (منتهی  الارب ) (از تاج  العروس ) (از لسان العرب ).