 
        
            کآب
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        KʼAB
    
							
    
								
        کآب. (موصول+آب). مخفف که+آب. گاه در رسم خط فارسی «که» موصول در ترکیب با اسم به صورت کاف تنها درمی آید و با کلمه ٔ پس از خود ترکیب می شود. باغبان هَمچو نَسیمَم ز دَر خویش مَران کآب ِ گُلزارِ تو از اَشکِ چو گُلنارِ من است. حافظ.
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۵۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۹۶ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        کعب . [ ک َ ] (ع  اِ) بند استخوان . (از منتهی  الارب ) (ناظم  الاطباء) (آنندراج ) (ازاقرب  الموارد). ج ، اکعب ، کعوب ، کعاب .  ||  گره  نیزه  و نی  و ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        کعب . [ ک َ ] (اِخ ) ابن  زهیربن  ابی  سلمی  مزنی  از شاعران  بلندمرتبه ٔ عرب  و از قصیده سرایان  معروف  مخضرمین  است . او در خاندانی  شاعرپرور پا به ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        کعب . [ ک َ ] (اِخ ) ابن  اسد از کلانتران  و احبار بنی  قریظه  بود و او تبع اصغر را از محاصره ٔ قلاع  یثرب  و تخریب  کعبه  منع کرد و اتفاقاً سخن  او س...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        کعب . [ ک َ ] (اِخ ) ابن  اشرف  یهودی  از معاندین حضرت  نبوی  است . (از حبیب  السیر چ  طهران  ج 1 ص 119).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        کعب . [ ک َ ] (اِخ ) ابن  سور تابعی  بودو بزمان  خلافت  عمر قضاء بصره  میراند. (یادداشت  مؤلف ). وی  در جنگ  بصره  که  بسال  36 هَ .ق . از هجرت  رخ  ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        کعب . [ ک َ ] (اِخ ) ابن  شبیب  عصری  مکنی  به  ابوسلیمان  از تابعان  بود. (یادداشت  مؤلف ).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        کعب . [ ک َ ] (اِخ ) ابن  عاصم  اشعری  مکنی  به  ابومالک  صحابی  بود بعضی  نام  او را عبید و برخی  عمرو گفته اند. (یادداشت  مؤلف ).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        کعب . [ ک َ ] (اِخ ) ابن  عبداﷲ مکنی  به  ابوعبداﷲ از تابعان  بود. (یادداشت  مؤلف ).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        کعب . [ ک َ ] (اِخ ) ابن  عجرة الانصاری  مکنی  به  ابومحمد. (یادداشت  مؤلف ). رجوع  به  ابومحمد کعب  در این  لغت نامه  و اعلام  زرکلی  ج 3 ص 812 شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        کعب . [ ک َ ] (اِخ ) ابن  عدی  [ ع َ دی ی  ] از مردم  حیره  - شهری  بنزدیک  کوفه  - بود. (یادداشت  مؤلف  از تاج  العروس  در ماده ٔ ح  ی  ی ). رجوع  ب...