اجازه ویرایش برای همه اعضا

عهد

نویسه گردانی: ʽHD
عهد /'ahd/ ۱. پیمان؛ قرارداد؛ قول‌ و قرار. ۲. روزگار؛ زمان. ۳. (اسم مصدر) به عهده گرفتن؛ ضمان. ۴. [قدیمی] فرمان مکتوب پادشاه برای فرمانروایان ولایات؛ منشور. ۵. [قدیمی] عهدنامه؛ پیمان‌نامه. ⟨ عهد بستن: (مصدر لازم) پیمان بستن. ⟨ عهد جدید: اسفار مقدسه که بعد از مسیح نوشته شده؛ انجیل. ⟨ عهد شباب: [قدیمی] روزگار جوانی. ⟨ عهد قدیم: اسفار مقدسه که قبل از مسیح نوشته شده؛ تورات. ⟨ عهد کردن: (مصدر لازم) شرط‌ کردن؛ پذیرفتن کاری یا شرطی؛ پیمان بستن. فرهنگ فارسی عمید. مَن ز مَسجَد به خَرابات نَه خود افتادم اینم از عهد اَزَل حاصِل فَرجام اُفتاد حافظ مترادف و متضاد ۱. پیمان، شرط، قرار، میثاق ۲. قول، وعده ۳. وفا ۴. نذر ۵. ضمان ۶. اوقات، دور، دوره، روزگار، زمان، زمانه، عصر، فصل، گاه، موسم، وقت ۷. سوگند، قسم ۸. حفظ، نگهبانی برابر فارسی پیمان فعل بن گذشته: عهد کرد بن حال: عهد کن
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۶۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۰ ثانیه
پیش عهد. [ ع َ ] (ص مرکب )متقدم . سابق زمانی . پیشین . ج ، پیش عهدان : گزارنده ٔ داستانهای پیش چنین گوید از پیش عهدان خویش .نظامی .
حفظ عهد. [ ح ِ ظِ ع َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نگاه داشتن پیمان . مقابل نقض عهد. || هوالوقوف عند ماحده اﷲ تعالی لعباده فلایفقد حیث ما امر...
خلف عهد. [ خ ُ ف ِ ع َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پیمان شکنی . (یادداشت بخط مؤلف ).
تازه عهد. [ زَ / زِ ع َ ] (ص مرکب ) جدیدالتأسیس . نوبنیان . نو. تازه : بدیبای این دولت تازه عهدعروس جهان را برآرای مهد.نظامی .
حسن عهد. [ ح ُ ن ِ ع َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خوش قولی . پایداری در حفظ پیمان : و در این وقت بی سابقه ٔ حقی به حسن عهد توفیق یافت . (کلیل...
عهد قدیم . [ ع َ دِ ق َ ] (اِخ ) کتب و اسفار مقدسی که پیش از مسیح نوشته شده است . (از اقرب الموارد). عهد عتیق . رجوع به عهد عتیق شود.
عهد کردن . [ ع َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ضمانت کردن و شرط نمودن . (ناظم الاطباء). شرط کردن . || وعده دادن . وعده کردن . تعاهد. معاهده کردن . پیما...
عهد الست . [ ع َدِ اَ ل َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) زمان الست . روزی که خداوند خطاب به مردم گفت «اء لست ُ بربکم ۞ ». رجوع به الست شود : ا...
عهد بستن .[ ع َ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) پیمان بستن و معاهده کردن وقول دادن . (ناظم الاطباء). پیمان بستن . (فرهنگ فارسی معین ). قول و قرار گذارد...
عهد شباب. {عَ دِ شَ}. سالهای جوانی (بیشتر در اشاره به بر سی تا چهل سالگی). ///////////////////////////////////////////////////////////// شاهِدِ عهد شَ...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۶ ۳ ۴ ۵ ۶ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.