اجازه ویرایش برای همه اعضا

قلم

نویسه گردانی: QLM
قلم /qalam/ ۱. پا ،رود فرهنگ فارسی عمید ++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++ حافظ آن روز شاتر عِشق تو نوشت که سر بر سَرِ اَسبابِ دِل پیج زد حافظ.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۵ ثانیه
خوش قلم . [ خوَش ْ / خُش ْ ق َ ل َ ] (ص مرکب ) کاغذ صاف و نرمی که به خوبی و روانی توان بر آن نوشت . (از غیاث اللغات ) (آنندراج ) : می توان ...
دست قلم . [ دَ ق َ ل َ] (ص مرکب ) مقطوع الید، یعنی دست بریده . (آنندراج ).
دست قلم . [ دَ ق َ ل َ ] (ص مرکب ) کتابت کننده و نویسنده . (از ناظم الاطباء).
سیه قلم . [ ی َه ْ ق َ ل َ ] (اِ مرکب ) نقش تصویری که رنگ آمیزی نداشته باشد همین از سیاهی کشیده باشند و بس وزمینش نباتی رنگ باشد یا سفید و...
لفظ قلم . [ ل َ ظِ ق َ ل َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) گفتار با کلمات تمام چنانکه نویسند، نه با کلمات شکسته ، چنانکه عامّه تلفظ کنند.
هفت قلم . [ هََ ق َ ل َ ] (اِ مرکب ) هفت نوع شیوه ٔ کتابت خط فارسی است که نامهای آنها بدین قرار است : ثلث ، محقق ، توقیع، ریحان ، رقاع ، نسخ ، ...
تاش قلم. (ف) رد یا اثری که هر وسیله اثرگذار مانند قلم مو بر روی سطوح گذارد. اثر ضربه قلم روی کاغذ. اثر امتحانی و بدون شکل از پیش تعیین شده رنگ بوسیله ...
قَلَم‌زنی (به انگلیسی: Toreutics) عبارت است از تزیین و کندن نقوش بر روی اشیای فلزی به ویژه مس، طلا، نقره، برنج یا به عبارت دیگر ایجاد خطوط و نقوش به و...
گوش قلم . [ ش ِ ق َ ل َ ] (اِ مرکب ) تنها و جریده . و این همان است که به اسب و قمچی شهرت دارد. دم قلم . (آنندراج ).
کارد قلم . [ دِ ق َ ل َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) قلمتراش .
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۶ ۳ ۴ ۵ ۶ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.