اجازه ویرایش برای همه اعضا

قلم

نویسه گردانی: QLM
قلم /qalam/ ۱. پا ،رود فرهنگ فارسی عمید ++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++ حافظ آن روز شاتر عِشق تو نوشت که سر بر سَرِ اَسبابِ دِل پیج زد حافظ.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۵ ثانیه
صاحب قلم . [ ح ِ ق َ ل َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) منشی . نویسنده : و مردی بود اصیل ، فاضل ، صاحب قلم و معرفت تمام . (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 93).
صاحب قلم . [ ح ِ ق َ ل َ ] (اِخ ) میرزا آقا افشار از مردم ارومیه . خطاطی مشهور است و در نوشتن نستعلیق وحید عصر بود. چند کتاب به خط وی در استان...
سیاه قلم . [ ق َ ل َ ] (اِ مرکب ) نوعی از تصویر که بسیاهی کشند و هیچ رنگ آمیزی نداشته باشد و آن اکثر خاصه ٔ فرنگ است . (غیاث اللغات ) (آنندرا...
دست قلم . [ دَ ت ِ ق َ ل َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) دست کاتب . نویسنده : اگرچه چنگ نوازان لطیف دست بوندفدای دست قلم باد دست چنگ نواز.رودک...
راست قلم . [ ق َ ل َ ] (ص مرکب ) که قلم راست دارد. که خامه از کجی دور دارد. که جز راست ننویسد.نویسنده ای که محاسب درست و متدین باشد. (از ...
اهل قلم . [ اَ ل ِ ق َ ل َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کاتب . نویسنده . محرران دفتر. (آنندراج ). کاتب و منشی . (ناظم الاطباء) : شود سعادت و دولت ...
قلم بلند. [ ق َ ل َ ب ُ ل َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرکزی بخش حومه ٔ شهرستان بهبهان ، واقع در15هزارگزی جنوب خاوری بهبهان و 10هزارگزی جنوب...
فاق قلم . [ ق ِق َ ل َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رجوع به فاق شود.
قلم تراش . [ ق َ ل َ ت َ ] (اِ مرکب ) نوعی از کارد درازدسته که بدان قلم تراشند. چاقو و گزلکی که بدان قلم و جز آن میتراشند. (آنندراج ) (ناظم ...
قلم دوات . [ ق َ ل َ دَ] (اِ مرکب ) محبره و اسباب تحریر. (ناظم الاطباء).
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۶ ۴ ۵ ۶ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.