رو
نویسه گردانی:
RW
رو /ro[w]/ ۱. = رفتن ۲. رونده (در ترکیب با کلمه دیگر): تندرو، کندرو، خودرو. ۳. جای رفتن (در ترکیب با کلمه دیگر): پیادهرو، مالرو، ماشینرو. فرهنگ فارسی عمید. ////////////////////////////////////////////////////////// گُفتا بُرون شُدی به تَماشای ماهِ نو از ماه اَبروان مَنَت شَرم باد رو //////////////////////////////////////////////////////////حافظ. مترادف و متضاد ۱. چهره، رخ، رخسار، سیما، صورت، عارض، وجه ۲. پررویی، گستاخی، وقاحت ۳. رویه، سطح، عرشه ≠ پشت، ظهر فعل بن گذشته: رو انداخت بن حال: رو انداز
واژه های همانند
۱۹۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
رو کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پیش آمدن . واقع شدن . حادث شدن : بدبختی به ما رو کرد. دولت به ما رو کرد. (یادداشت بخط مؤلف ). حاصل شدن . ظهو...
سایه رو. [ ی َ/ ی ِ رَ / رُو ] (نف مرکب ) کنایه از شب زنده دار. (برهان ) (آنندراج ). شب زنده دار. (شرفنامه ). || کنایه از دزد و عیار و شب رو. (بر...
فراخ رو. [ ف َ رَ / رُو ](نف مرکب ) به تعجیل و شتاب رونده . || کسی که از حد خود بیرون رود. مسرف . هرزه خرج . (برهان ).
فراخ رو. [ ف َ ] (ص مرکب ) مردم گشاده رو و شکفته و خندان . || کسی که پیوسته به عیش و عشرت گذراند. (برهان ). || آن که با مردم خوشرویی و...
صیغه رو. [ غ َ / غ ِ رَ / رُو ] (نف مرکب ) زنی که خود را بعقد انقطاع مردان درآورد. متعه . زنی که به صیغه ٔ مردان درآید. آنکه صیغه شدن را پ...
سیاه رو. (ص مرکب ) بی آبرو. رسوا.بی عزت . (ناظم الاطباء). روسیاه . شرمنده : با اینکه از او سیاه رویم هم هندوک سیاه اویم . نظامی .رجوع به سیاه...
کعبه رو. [ ک َ ب َ / ب ِ رَ / رُو ] (نف مرکب ) آنکه به کعبه رود. آنکه قصد کعبه کند. زائر کعبه : کعبه روی عزم ره آغاز کردقاعده ٔ کعبه روان س...
گران رو. [ گ ِ رَ / رُو ] (نف مرکب ) کندرو. کند در رفتار. بطی ءالسیر : زیرا که فرودین سبک روتر بود و به گران روتر همی رسد. (التفهیم ).رخت رها ک...
گربه رو. [ گ ُ ب َ / ب ِ رَ / رُو ] (اِ مرکب ) سوراخی که گربه از آن تواند رفتن و آمدن . سوراخی به دیوار و غیره که گربه از آن تواند گذشتن . ...
لاله رو.[ ل َ / ل ِ ] (ص مرکب ) دارای روئی چون لاله . لاله رخ .