رو
نویسه گردانی:
RW
رو /ro[w]/ ۱. = رفتن ۲. رونده (در ترکیب با کلمه دیگر): تندرو، کندرو، خودرو. ۳. جای رفتن (در ترکیب با کلمه دیگر): پیادهرو، مالرو، ماشینرو. فرهنگ فارسی عمید. ////////////////////////////////////////////////////////// گُفتا بُرون شُدی به تَماشای ماهِ نو از ماه اَبروان مَنَت شَرم باد رو //////////////////////////////////////////////////////////حافظ. مترادف و متضاد ۱. چهره، رخ، رخسار، سیما، صورت، عارض، وجه ۲. پررویی، گستاخی، وقاحت ۳. رویه، سطح، عرشه ≠ پشت، ظهر فعل بن گذشته: رو انداخت بن حال: رو انداز
واژه های همانند
۱۹۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
توده رو. [ دِ ] (اِخ ) دهی از دهستان کاکاوند است که در بخش دلفان شهرستان خرم آباد واقع است و 360 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ...
دشمن رو. [ دُ م َ ] (ص مرکب ) به صورت دشمن . دشمن روی . و رجوع به دشمن روی شود.- دشمن رو کردن ؛ خصم گونه کردن : تو رواداری خداوند سنی که مر...
خفته رو. [ خ ُ ت َ / ت ِ رِ / رُو ] (نف مرکب ) آنکه در خواب راه رود. بیماری است که مبتلا بدان در خواب راه می رود بدون آنکه بیدار شود.
خلوت رو. [ خ َل ْ وَ رَ / رُو ] (نف مرکب ) ریاضت کش . درویش . آنکه طالب خلوت است عبادت را : جز او هر که را دیدم از خسروان ندیدم در اوجای خلو...
خنده رو. [ خ َ دَ / دِ ] (ص مرکب ) رجوع به خنده روی شود.
خیره رو. [ رَ / رِ ] (ص مرکب ) بی حیا. بی شرم . (از آنندراج ). رجوع به خیره روی شود.
درشت رو. [ دُ رُ رو ] (ص مرکب ) درشت روی . درشت صورت . || تندخوی . بدخلق . || گستاخ .
رو دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) واقع شدن . (آنندراج ). پیش آمدن . حادث گشتن . بوقوع پیوستن . اتفاق افتادن . روی دادن . رجوع به روی دادن شود : تا...
رو بستن . [ ب َت َ ] (مص مرکب ) رو گرفتن . حجاب بر چهره گرفتن . رجوع به روبسته شود. || زفت شدن و غلظت پیدا کردن روی مایعی چون شیر و آش ...
رو رفتن . [ رَ ت َ ] (مص مرکب ) در تداول عامه ، افتادن اسب و استر و جز آن به سینه بر زمین . افتادن اسب و سایر ستور و این عیبی است . قسمی س...