اجازه ویرایش برای همه اعضا

غار

نویسه گردانی: ḠAR
این واژه در سنسکریت گاره gârh و به معنی آشیانه، کنام، خانه بوده است و عربی نیست؛ و غار در عربی کهف گفته می شود؛ واژه ی پارسی دَهار نیز با این واژه هماهنگ آوایی است. Williams Monier Monier. A Sanskrit-Englishe Distionary. Oxford 1964. ص 1218 ***فانکو آدینات 09163657861
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
قار. (اِخ ) نام دهی است در مدینه . (آنندراج ) ۞ .
قار. (اِخ )نام دهی است به ری . (معجم البلدان ) (منتهی الارب ).
قار. (اِخ ) ذوقار. رجوع به ذوقار شود.
قار. (اِخ ) یوم ذی قار. رجوع به ذوقار شود.
قار. (اِخ ) دهی است از دهستان حسن آباد بخش حومه ٔ شهرستان سنندج . در 7000 گزی جنوب خاور سنندج و 2000گزی خاور شوسه ٔ سنندج به کرمانشاه . در د...
قار. [ ر ر ] (ع ص ) نعت فاعلی از قرار. قرارگیرنده . ثابت .- قارالذات ؛ در مقابل غیر قارالذات . رجوع به قارالذات شود.
قار. [ ر ر ] (ع ص ) یوم قار؛ روز خنک . (منتهی الارب ). روز سرد. (مهذب الاسماء) (آنندراج ). || چشم خنک . (آنندراج ).
قعر. [ ق َ ] (ع مص ) به تک رسیدن : قعر البئر قعراً؛ به تک چاه رسید. || مغاک کردن . گود کردن . || آشامیدن هر آنچه در کاسه باشد. (اقرب المو...
قعر. [ ق َ ] (ع اِ) تک و پایان هرچیزی . ته . بن . ج ، قُعور. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد): قعر البیت ؛ بن خانه . (مهذب الاسماء) : هر کجا تو با...
قعر. [ ق َ ع َ ] (ع اِ) عقل کامل و تمام . (اقرب الموارد). خرد و دانش . (منتهی الارب ). گویند: فلان بعیدالقعر، یا فلان ما فیه قعر. (اقرب الموا...
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ صفحه ۵ از ۶ ۶ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.