اجازه ویرایش برای همه اعضا

پوشیدن

نویسه گردانی: PWŠYDN
پوشیدن /pušidan/ (مصدر متعدی) ۱. در بر کردن؛ جامه بر تن کردن. ۲. نهفتن و پنهان کردن. ۳. چیزی را در پرده نگه داشتن. فرهنگ فارسی عمید. //////////////////////////////////////////////////////// داشتم دلقی و صد عیب مرا می پوشید خرقه رهن می و مطرب شد و زنار بماند. ///////////////////////////////////////////////////////////////////// حافظ.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
پوشیدن . [ دَ ] (مص ) ۞ در بر کردن . بتن کردن . در تن کردن . پوشیدن جامه ای را. ملبس شدن . در پوشیدن . بر تن کردن . بر تن راست کردن . لبس . ...
رو پوشیدن . [ دَ ] (مص مرکب ) پوشانیدن چهره بوسیله ٔ نقاب و روبند و برقع. نقاب و روبند بر چهره افکندن . روبند بر روی زدن . نقاب زدن بر رخسار....
نو پوشیدن . [ ن َ / نُو دَ] (مص مرکب ) رخت نو بر تن کردن . جامه ٔ نو پوشیدن .
نظر پوشیدن . [ ن َ ظَ دَ ] (مص مرکب ) نظر گردانیدن . نظر گرفتن . || نابینا کردن . || نابینا شدن . (از آنندراج ).
رخ پوشیدن . [ رُ دَ ] (مص مرکب ) پنهان کردن روی . در نقاب رفتن . در حجاب شدن . روی نهان کردن به چیزی : خوبرویان چو رخ نمی پوشندعاشقان در...
راز پوشیدن . [ دَ ] (مص مرکب ) نهان داشتن راز. مخفی کردن راز. پوشیدن سرّ : زن که در عقل با کمال بودراز پوشیدنش محال بود. امیرخسرو.چون بپوش...
رخت پوشیدن . [رَ دَ ] (مص مرکب ) لباس پوشیدن . جامه به تن کردن .- امثال :اگر بپوشی رختی نشینی تختی می بینمت به چشم آنوقتی . (یادداشت ...
رنگ پوشیدن . [ رَ دَ ] (مص مرکب ) ژنده پوشیدن . دلق پوشیدن . جامه ٔ رنگ رنگ پوشیدن . رجوع به رنگ ذیل معنی خرقه ٔ درویشان شود : عشاق را مزا...
سپید پوشیدن . [ س َ/ س ِ دَ ] (مص مرکب ) لباس سفید پوشیدن : در پرستش بوقت پوشیدن سنت آمد سپید پوشیدن .نظامی .
زنار پوشیدن . [ زُن ْ نا دَ ] (مص مرکب ) زنار بستن : خرقه ٔ پشمینه نفروشیم و بفروشیم زهددر سر کوی تو درپوشیم زنار دگر. خواجه ٔ شیراز (از آنندرا...
« قبلی صفحه ۱ از ۳ ۲ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.