اجازه ویرایش برای همه اعضا

رشته

نویسه گردانی: RŠTH
رشته /rešte/ ۱. آنچه ریسیده شده؛ مفتول؛ تابیده شده. ۲. چیزهای متصل به هم و متوالی: رشتهٴ کلام. ۳. واحد شمارش اشیای به هم پیوسته، مانند قنات، کوه، و مانند آن. ۴. شاخۀ علمی یا درسی. ۵. آنچه از خمیر آرد گندم به شکل نخ یا نوار باریک می‌برند و پس از خشک کردن در آش، پلو و مانند آن می‌ریزند. ۶. [مجاز] رابطه: رشتهٴ قلبی. ۷. [قدیمی] نخ؛ تار. ۸. [قدیمی] چیزی که برای بستن چیز به کار می‌رود؛ ریسمان؛ بند ۹. (پزشکی) [قدیمی] = پیوک: ◻︎ یکی را حکایت کنند از ملوک / که بیماری رشته کردش چو دوک (سعدی۱: ۶۴). ۱۰. [قدیمی] لگام. ۱۱. (موسیقی) [قدیمی] زه آلات موسیقی. ⟨ رشتهٴ سردرگم: رشته یا کلافی که به هم پیچیده باشد و سر آن پیدا نشود. فرهنگ فارسی عمید مترادف و متضاد ۱. بند، تار، ریسمان، نخ ۲. سلسله ۳. رگه ۴. ماکارونی ۵. شعبه ۶. شاخه ۷. زنجیره، سلسله ۸. گرایش ۹. پیوک دیکشنری branch, daisy chain, fiber, fibre, ground, line, links, progression, rank, series, staple, strand, string, strip, succession, thread, train, web, yarn, yoke
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
رشته دار. [ رِ ت َ / ت ِ ] (نف مرکب ) متعلق و منسوب و دارای خویشی و قرابت و علاقه . (ناظم الاطباء).
رشته رشتن . [ رِ ت َ / ت ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) ریسیدن پشم و پنبه و مانند آن . (از آنندراج ) : از خرقه تنت دید کمان آن مه و می گفت این رشته ...
رشته تافتن . [ رِ ت َ / ت ِ ت َ ] (مص مرکب ) تابیدن نخ و رشته . تافتن طناب و ریسمان : سر رشته را آن کسی یافته که این رشته ها را به هم تا...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
بسر رشته رفتن . [ ب ِ س َ رِ رِ ت َ / ت ِ رَ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از آمدن بسرسخنی بود که در اثنای گفتگو جمله ٔ معترضه ای بیان کنند تا فاصله...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.