هوش
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        HWŠ
    
							
    
								
        [پارسی باستان و سغدی: اوشیا ūŝyâ؛ اوستایی: اوش éŝ ،ūŝ اِش؛ سنسکریت و پارتی: اوش ūŝ؛ مانوی: اُش ūŝ، ōŝ؛ پهلوی: ōŝ.] به اندازه ی استعداد و نیز اندازه و میزان شتاب گیرایی یا شعور در هر جانداری گفته می شود.برای همین به برخی باهوش یا تیز هوش، دارای هوش میانه و یا کم هوش گویند. (برای دریافت بهتر تفاوت میان عقل با هوش نگاه کنید به تعریف عقل و استعداد). ****فانکو آدینات 09163657861
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۳۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        هوش . (اِ) زیرکی  و آگاهی  و شعور و عقل  و فهم  و فراست  را گویند. (برهان ). و خودداری  و احساس  و تمییز : برفتش  دک  و هوش  وز پشت  زین فکند از برش  ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        هوش . [ هََ / هُو ] (اِ) کر و فر و خودنمایی . (برهان ). جهانگیری  و رشیدی  به  این  معنی  آورده اند و ظاهراً مصحف  بوش  است . (از حاشیه ٔ برهان  چ  مع...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        هوش .[ هََ وَ ] (ع  مص ) مضطرب  گردیدن .  ||  خردشکم  گشتن  از لاغری . (منتهی  الارب ) (از اقرب  الموارد).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        هوش . [ هََ ] (ع  مص ) آمیختن  و پریشان  شدن  قوم  و فتنه  افتادن  میان  ایشان . (اقرب  الموارد). درآمیخته  شدن . (منتهی  الارب ).  ||  از حرام  جمع ک...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        هوش . (اِخ ) دهی  است  از بخش  الیگودرز شهرستان  بروجرد. دارای  100 تن  سکنه ، آب  آن  از چشمه  و قنات  و محصول  عمده اش  غله ، لبنیات  و کار دستی  مر...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        هوش . (اِخ ) دهی است  از دهستان  خرم رود شهرستان  تویسرکان . دارای  359 تن  سکنه ، آب  آن  از قنات  و خرم رود و محصول  عمده اش  غله ، توتون ، لبنیات  ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        هوش بر. [ ب َ ] (نف  مرکب ) بَرنده ٔ هوش . (لغات  شاهنامه ) : بفرمود تا داروی  هوش برپرستنده  آمیخت  با نوش  بر.فردوسی .
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        هوش بند. [ ب َ ] (نف  مرکب ) آنچه  مانع به  کار افتادن  هوش  و خرد باشد : چشم بند است  ای عجب  یا هوش بندچون  نسوزاند چنین  شعله ی ْ بلند.مولوی .
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        هوش ربا. [ رُ ] (نف  مرکب ) رباینده ٔ هوش . رجوع  به  هوش ربای  شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        هوش وار. (ص  مرکب ) همانند هوش . چون  هوش .