شداد
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        ŠDʼD
    
							
    
								
        شداد /šedād/ ۱. دشواریها. ۲. محکم؛ استوار. ۳. = شدید ۴. (اسم) [قدیمی] پهلوانان. فرهنگ فارسی عمید
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۱۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        شداد. [ ش ِ ] (ع  ص ، اِ) ج ِ شدید. (اقرب  الموارد).  ||  هرچه  بدان  چیزی  را ببندند. (ناظم  الاطباء).-  قسمهای  غلاظ و شداد ؛ قسمهای  محکم . سوگندان...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        شداد. [ ش َدْ دا ] (اِخ ) ابن  عاد. گمان  میکنم  این  نام  نزد یهود و مسیحیان  مجهول  باشد و جالوت  که  به  دست  داود کشته  شد یکی  از سرهنگان  شداد ا...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        شداد. [ش َدْ دا ] (اِخ ) ابویعلی  شدادبن  اوس بن  ثابت . صحابی  است  انصاری . پسر برادر حسان بن  ثابت . (منتهی  الارب ).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        شداد. [ ش َدْ دا ] (اِخ ) ابن  معقل  تابعی  است  و کذا عبداﷲبن  شدادبن  الهاد و جامعبن  شداد. (منتهی  الارب ).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ربع شداد. [ رَ ع ِ ش َدْ دا ] (اِخ ) مراد از باغ  ارم . (غیاث  اللغات ) (آنندراج ). رجوع  به  باغ  ارم  و ارم  شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        سبع شداد. [ س َ ع ِ ش ِ ] (اِخ ) مراد از هف-ت  فلک  شداد. (آنندراج ) (غیاث ).  ||  جمع شدید در اینجا کنایه  از فلک  است . (آنندراج ) (غیاث ) : گویم  ک...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ابن  شداد. [ اِ ن ُ ش َدْ دا ] (اِخ ) بهاءالدین  ابوالمحاسن  یوسف بن  رافع موصلی . فقیه  شافعی  و مورخ . دانش  فقه  و جز آن  در بغداد بیاموخت  و زمانی...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ابن  شداد. [ اِ ن ُ ش َدْ دا ] (اِخ ) عزالدین  ابوعبداﷲ محمدبن  علی بن  ابراهیم  مورخ . او راست : کتاب  الاعلاق الخطیره  فی  ذکر امراء الشام  و الجزیر...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        غلاظ شداد. [ غ ِ ظِ ش ِ ] (ص  مرکب ) (ملائکه ٔ...) فرشتگان  سخت  و درشتخو و سنگدل . ستبرجگران  سخت خشمان . (کشف  الاسرار ج 10 ص 153). مأخوذ است  از آ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید 
اینجا کلیک کنید.