اجازه ویرایش برای همه اعضا

عادی

نویسه گردانی: ʽADY
عادی /'ādi/ معنی ۱. عدو؛ دشمن؛ متجاوز؛ متعدی. ۲. جنگاور. فرهنگ فارسی عمید مترادف و متضاد ۱. رایج، متداول، معمولی، معمول ۲. پیش پاافتاده، مبتذل ۳. تجاوزگر، متجاوز، متعدی ۴. خصم، دشمن، عدو ≠ غیرعادی برابر فارسی بهنجار دیکشنری accustomed, automatic, average, bread-and-butter, chronic, common, commonplace, conventional, everyday, frequent, general, habitual, plain, matter-of-course, middling, mundane, natural, normal, ordinary, orthodox, par, quotidian, regular, rife, routine, run-of-the-mill, seasonable, simple, stock, uneventful, unexceptional, usual, wonted, workaday
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۷ ثانیه
عدی . [ ع َ دی ی ] (اِخ ) ابن عَمیرة، مکنی به ابو زراة صحابی است . ساکن کوفه شد و بعد به حران رفت و سپس به سال 40 هَ . ق . به کوفه درگذ...
عدی . [ ع َ دی ی ] (اِخ ) ابن کعب بن مرة. از لؤی بن غالب از عدنان جد جاهلی است و از اعقاب او است عمروبن الخطاب . (از اعلام زرکلی ) (لباب ...
عدی . [ ع َ دی ی ] (اِخ ) ابن مسافربن اسماعیل الهکتاری . از شیوخ متصوفه است طائفه عدویه بدو منسوب اند، وی مردی صالح و ناسک بود به سال 4...
آدی . [ دا ] (ع ن تف ) امانت گذارنده تر. راست معامله تر.
آدی (اوستایی) دیدن، نگریستن، مشاهده ـ تماشا کردن
آدّی äddi به معنی نورمال همه چه روبراه وضعیت خوب و حالتی طبیعی لهجه پارسی غور
ادی ژه . [ اِدْ دی ژِ ] (اِخ ) نام قلعه ای به آتّیک (اطیقی ). (ایران باستان ص 2605).
ادی شیر. [ اَدْ دی ] (اِخ ) الکلدانی الاثوری . رئیس اساقفه ٔ کاتولیکان کلدانی . وی در اثنای جنگ عالمگیر بسال 1915 بدست ترکان کشته شد. او را...
آدی ذَیَ (اوستایی) دیدن، نگریستن، مشاهده ـ تماشا کردن
ابن عدی . [ اِ ن ُ ع َ دی ی ] (اِخ ) ابواحمد عبداﷲبن عدی (242-323 هَ .ق .). محدث ایرانی از مردم جرجان . عراق و مصر و شام و حجاز را در طلب ح...
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ صفحه ۵ از ۶ ۶ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.