اجازه ویرایش برای همه اعضا

کند

نویسه گردانی: KND
کند (کُ) (ص .) 1 - مقابلِ تیز و تند. 2 - کودن و نادان . 3 - دلیر و پهلوان. فرهنگ فارسی معین. ////////////////////////////////////////////////////////// وِرا کُندرو خواندندی بنام به کُندی زدی پیش بیداد گام /////////////////////////////////////////////////////// حکیم ابوالقاسم فردوسی طوسی.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۶۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۸ ثانیه
گرام کند. [ گ ِ ک َ ] () صاحب الفاظ الادویه گوید: به کسر اول با ثانی و الف و سکون میم وفتح کاف و سکون نون با دال مهمله استهول کند (؟).
لوره کند. [ رَ ک َ ] (اِ مرکب ) لور و کند : حاسد که بیند این سخن همچو شیر و می سرکه نماید آن سخن لوره کند او.خاقانی .
لور و کند. [ رُ ک َ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) لوره کند : گفته سخا را قدری ریشخندخوانده سخن را طرفی لور و کند ۞ . نظامی .رجوع به لور، لوره کند و ...
کند و مند. [ ک َ دُ م َ ] (ص مرکب ، از اتباع ) از قبیل توابعند یعنی خراب و ویران و کنده شده . (فرهنگ رشیدی ) : کدام باره که نفکند زنده پیل ت...
کند بادام . [ ک َ ] (اِخ ) (به فتح کاف به ضبط یاقوت ) و آن را کند نیز گویند و ازآنجا بادام بسیار خیزد و معنای آن قریه ٔ بادام است .(یاقوت از...
چاله کند. [ ل َ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خدابنده لو بخش قروه شهرستان سنندج که در 11 هزارگزی شمال خاور گل تپه و 5 هزارگزی شمال خاو...
سیلاب کند. [ س َ / س ِ ک َ ] (ن مف مرکب ، اِ مرکب ) زمینی را گویند در کوه و صحرا که آب و سیل آنرا کنده و رخنه ها در آن افکنده باشد و آن رخنه...
شیرین کند. [ک َ ] (اِخ ) دهی است از بخش مرکزی شهرستان مراغه . سکنه ٔ آن 779 تن . آب از رودخانه ٔ گیلان . صنایع دستی آنجا جاجیم بافی است . (از...
قزلجه کند. [ ق ِ زِ ج َ ک َ ] (اِخ ) دهی از دهستان اسفندآباد بخش قروه ٔ شهرستان سنندج واقع در 8 هزارگزی شمال خاوری قروه و 9 هزارگزی شمال دل...
بارای کند. [ ک َ ] (اِ مرکب ) رجوع به باراهی کند شود.
« قبلی ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ صفحه ۱۱ از ۱۷ ۱۲ ۱۳ ۱۴ ۱۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.