بزرگیدن
نویسه گردانی:
BZRGYDN
بزرگیدن ریشهشناسی بزرگ + ـیدن مصدر متعدی افزودن بر ابعاد چیزی: با خصیصهی `font-size` میتوان اندازهی فونت را بزدگید. براینکه شیها صفحه را بپوشانند، ابعدشان را بزرگیدم. صرف فعل بزرگیدن [بُزُرگیدَنْ] گردانش فارسی بن واژه بزرگیدن بن ماضی بزرگید بن مضارع بزرگ شخص مفرد جمع اول شخص دوم شخص سوم شخص اول شخص دوم شخص سوم شخص گذشته من تو او/آن ما شما آنها/ایشان ساده بزرگیدم بزرگیدی بزرگید بزرگیدیم بزرگیدید بزرگیدند استمراری میبزرگیدم میبزرگیدی میبزرگید میبزرگیدیم میبزرگیدید میبزرگیدند کامل بزرگیدهبودم بزرگیدهبودی بزرگیدهبود بزرگیدهبودیم بزرگیدهبودید بزرگیدهبودند التزامی بزرگیدهباشم بزرگیدهباشی بزرگیدهباشد بزرگیدهباشیم بزرگیدهباشید بزرگیدهباشند مستمر داشتم میبزرگیدم داشتی میبزرگیدی داشت میبزرگید داشتیم میبزرگیدیم داشتید میبزرگیدید داشتند میبزرگیدند حال من تو او/آن ما شما آنها/ایشان ساده بزرگم بزرگی بزرگد بزرگیم بزرگید بزرگند استمراری میبزرگم میبزرگی میبزرگد میبزرگیم میبزرگید میبزرگند کامل بزرگیدهام بزرگیدهای بزرگیدهاست/بزرگیده بزرگیدهایم بزرگیدهاید بزرگیدهاند ملموس دارم میبزرگم داری میبزرگی دارد میبزرگد داریم میبزرگیم دارید میبزرگید دارند میبزرگند التزامی ببزرگم ببزرگی ببزرگد ببزرگیم ببزرگید ببزرگند آینده من تو او/آن ما شما آنها/ایشان خواهم بزرگید خواهی بزرگید خواهد بزرگید خواهیم بزرگید خواهید بزرگید خواهند بزرگید دستوری - تو - شما - امر ببزرگ ببزرگید نهی نبزرگ نبزرگید برگردان افزودن اندازه انگلیسی: enlarge (en)، expand (en) ردهها: مصدر فارسی مصدر متعدی فارسی مصدر متعدی ساده فارسی فعل فارسی ترجمههای فارسی به سامانه وارد نشدید
واژه های همانند
هیچ واژه ای همانند واژه مورد نظر شما پیدا نشد.