غلو
نویسه گردانی:
ḠLW
همتای پارسی این واژه ی عربی، واژه ی زیبای مانوی ویزاب است. فانکو آدینات 09163657861
واژه های همانند
۱۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
غلو. [ غ َل ْوْ ] (ع مص ) به نهایت بلند نمودن دست را در انداختن تیر، یا به نهایت قدرت دور انداختن تیر را. (منتهی الارب ): غلا الرامی بالسه...
غلو. [ غ ُ ] (از ع ، اِمص ) مخفف غُلُوّ. از حد گذشتن .گزافکاری . مبالغه . رجوع به غُلُوّ شود : خفته اند آدمی ز حرص و غلومرگ چون رخ نمود انتبهوا...
غلو. [ غ ُ ل ُوو ] (ع مص ، اِمص ) غلو در امر؛ درگذشتن از حد آن . (منتهی الارب ). از حد درگذشتن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ) (مصادر زوزنی ) (غیاث الل...
غلو کردن . [ غ ُ ل ُوو ک َ دَ ] (مص مرکب ) از حد گذشتن . غالی بودن . غلو داشتن . رجوع به غُلُوّ شود : با هرکه دوستی کنی از دل مکن غلوبا هرکه ...
غلو داشتن . [غ ُ ل ُوو ت َ ] (مص مرکب ) از حد گذشتن . غالی بودن . رجوع به غلو شود : دیگر سبزوار ولایتی خوب است با منافع و مزارع مرغوب ، اما اه...
قلو. [ ق ِل ْوْ ] (ع ص ) هرچیز سبک . || خر جوان سبک . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). کره خر سبک رو. (مهذب الاسماء). || (اِ)چیزی است که از ح...
قلو. [ ق َل ْوْ ] (ع مص ) غوک چوب باختن است . (منتهی الارب ): قلا القُلَةَ و بها قلواً؛ غوک چوب باخت . (منتهی الارب ). به دودله بازی کردن . ...
قلو. [ ] (اِخ ) کوهی بوده است در توران که کیخسرو را در آنجا پرورش دادند : شبانان کوه قلو را بخواندوزان شاهزاده سخنها براند. فردوسی .رجوع ب...
دو قلو کلمه ی مغلی است و این کلمه فارسی نیست.در زبان فارسی همزاد درست است.
غل و غش . [ غ ِل ْ ل ُ غ ِش ش ] ۞ (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) کینه . دشمنی . حسد. عداوت . غرض . بددلی . رجوع به غَل ّ و هم غش شود. || در طلا و ن...