اجازه ویرایش برای همه اعضا

رجز

نویسه گردانی: RJZ
rajaz در فرهنگ عربی - فارسی لاروس چنین آمده است: رَجَزَ (با تشدید ج) تَرجیزا برای او ارجوزه خواند. یعنی قصیده ی کوتاه که همه مصراع هایش یک قافیه داشته باشند؛ و نام یکی از اوزان شعر که به آن بحر رجز گویند. و جمع آن اراجیز است. نمونه از شاهنامه: به گیتی چنان دان که رستم منم فروزنده ی تخم نیرم منم نگهدار ایران و توران منم به هر جای، پشت دلیران منم. همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: ویکت vikat (سنسکریت: vikatthā)*** فانکو آدینات 09163657861
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
رجز. [ رِ ] (ع اِمص ) پلیدی . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ). قذر. (اقرب الموارد). رجس . (یادداشت مرحوم دهخدا). || ب...
رجز. [ رَ ] (ع مص ) شعر رَجَز گفتن . (تاج المصادر بیهقی ). شعر کوتاه گفتن . (مصادراللغة زوزنی ). ارتجاز. (تاج المصادر بیهقی ) (اقرب الموارد). انش...
رجز. [ رَ ] (ع اِمص ، اِ) رِجْز. (ناظم الاطباء). رجوع به رِجْز در همه ٔ معانی اسمی و حاصل مصدری شود.
رجز. [ رَ ج َ ] (ع اِ) (اصطلاح عروض ) بحری از نوزده بحر شعر که وزنش شش بار مستفعلن باشد. (ناظم الاطباء). نوعی از بحور شعر و وزن آن 6 بار م...
رجز. [ رَ ج َ] (ع مص ) مبتلا شدن شتر به بیماری رجز. (ناظم الاطباء). بیمار رجز گردیدن شتر. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
رجز. [ رُ ] (ع اِمص ) رِجْز. اسم مصدر به معانی رِجْز. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به همه ٔ معانی اسمی رِجْزشود : و الرجزَ فَاهْجُ...
رجز خواندن . [ رَ ج َ خوا / خا دَ ] (مص مرکب ) خواندن اشعار رجز. || مفاخرت کردن و بیان مردانگی و شرافت خود نمودن . (ناظم الاطباء).
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.