پاس
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        PAS
    
							
    
								
        -||پاس= یک حصه از هشت حصه ٔ شب و روز را نیز گویند چه شبانروزی را به هشت حصه کرده اندو هر حصه را پاس نامیده اند. (برهان قاطع). [پس طول هر پاس سه ساعت است]. || یک حصه از چهار حصه ٔ شب و روز. (رشیدی ). و در غیاث اللغات آمده است : و [ بمعنی ] ربع روز یا شب ، چرا که نگاهداشت هر بهر به هر یک پاسبان تعلق دارد و بخاطر فقیر میرسد که چون این قدر وقت را بشمار گهریها(؟) پاس دارند لهذا مجازاً این مدت وقت را پاس گویند... و در بهار عجم بمعنی بخشی از روز یا شب است . (غیاث اللغات ). || شخصی را گویند که در آن وقت [ یک پاس از هشت پاس شبانروز ] عمداً بیدار باشد یعنی پاسبان . (برهان ). پاسبان . نگهبان : سپه دید در خیمه ها بی هراس نه جائی طلایه نه آوای پاس . اسدی . که دارند روز و شب از بس هراس بهر کوه دیده بهر دیر پاس . اسدی .
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۱۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۱ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        پاس . (اِ) حَرَس . حراست . نگاهبانی . نگهبانی . نگاهداری  : دلیر و خردمند و هشیار باش بپاس  اندرون  سخت  بیدار باش . فردوسی .تو کرپاس  را دین  یزدان  ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        پاس . [ س ُ ] (اِخ )  ۞  شهری  مستحکم  به باویر بر ساحل  دانوب  با 24000 تن  سکنه  و آن  مرکز روحانیت  و دارای  صنعت  فلزسازی  و مرکز تجارت  نمک  است ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        پاس ور. ( پاس + وَر ) پُلیس. در اینجا «ور» از ریشۀ «ورزیدن» می باشد. رجوع شود به پاس.
منبع: خبرگزاری فارس (سه شنبه ۱۱ اسفند ۱۳۸۸): "به گزارش خبرنگا...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        پلیس،پاسبان،آژان،کلان،گزک
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        تله پاس . (مازنی )، ("ت" با آوای زیر )، به پوسته سبز گردو گفته میشود . مانند : "آغوز تله پاس"  - پوست سبز گردو .
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        پان پاس . (اِخ )  ۞  نام  جلگه هائی  پهناور و علف زار به  آمریکای  جنوبی  میان  سلسله  جبال  آند و اقیانوس  اطلس .
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        آون پاس . [ وِم ْ ] (اِخ )  ۞  آوِمْپاس . مصحف  نام  ابن  باجه ، نزد مردم  اروپا.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        تاری پاس . (اِخ ) بنابر قول  گزنفون  جوانی  بود که  مورد علاقه ٔ «مِنن »  ۞  سردار یونانی  بود:... وقتی  که  «مِنن » از «آریستیپ » فرماندهی  قشون  خار...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        پاس  دلو. [ دُ ] (اِخ )  ۞  ژول . رئیس  ارکستر فرانسه . مولد بسال  1819م .1234/ هَ . ق . در پاریس  و وفات  در سنه ٔ 1887م .1304/هَ . ق . وی  کنسرتهای ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        پاس  دیس . (فرانسوی ، اِ)  ۞  نوعی  از بازی  که  با سه  طاس  [ کعبة ] کنند و برای  بردن  آن  باید از ده  بیشتر داشت .