اجازه ویرایش برای همه اعضا

دوز

نویسه گردانی: DWZ
(کلک، نیرنگ): این واژه در اوستایی دوِژه dveža بوده که رفته رفته دوژ و سپس دوز شده است. (فرهنگ واژه های اوستایی، احسان بهرامی) ***فانکو آدینات 09163657861
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۸۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
صاغری دوز.[ غ َ ] (نف مرکب ) آنکه کفش صاغری دوزد. صاغری ساز.
طاقیه دوز. [ ی َ / ی ِ ] (نف مرکب ) کسی که طاقیه کند. آنکه طاقیه سازد. رجوع به طاقیه شود : من که چون قالب بی جان شدم از سوز جگرهست سود...
فرنگی دوز. [ ف َ رَ ] (نف مرکب ) خیاط و دوزنده ای که به اسلوب فرنگی و با دقت و نظم جامه یا هر چیز دیگر را بدوزد. || (ن مف مرکب ) جامه یا ...
گیلان دوز. (اِخ ) دهی است از دهستان گنجگاه بخش سنجبد شهرستان مشکین شهر. واقع در 20هزارگزی باختر مرکز بخش و 2هزارگزی شوسه ٔ میانه و خیاو. محل...
قلعه دوز. [ ق َ ع َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بویراحمد گرمسیری بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان ، در 6هزارگزی شمال آرو به بهبهان . موقع جغرافیا...
گرگینه دوز. [ گ ُ ن َ / ن ِ ] (نف مرکب ) پوستین دوزنده . آنکه پوستین دوزد : دمه دم فروگیر چون چشم گرگ شده کار گرگینه دوزان بزرگ .نظامی .
عرقچین دوز. [ ع َ رَ ] (نف مرکب ) عرقچین دوزنده . دوزنده ٔ عرقچین . آنکه حرفه ٔ او دوختن عرقچین و شبکلاه باشد. رجوع به عرقچین شود.
مویینه دوز. [ مو ن َ / ن ِ ] (نف مرکب ) پوستین دوز. (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (یادداشت مؤلف ) : دمه دم فروگیر چون چشم گرگ شده کار مویینه...
چرمینه دوز. [ چ َ ن َ / ن ِ ] (نف مرکب ) کفشگر و کفشدوز. (ناظم الاطباء). رجوع به چرم و چرمینه فروش شود.
پوستین دوز. (نف مرکب ) آنکه پوستین دوزد. فرّاء. (دهار). واتگر ۞ .موئینه دوز.
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ صفحه ۷ از ۸ ۸ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.