باش
نویسه گردانی:
BAŠ
۱. = باشیدن ۲. [عامیانه] بنگر؛ ببین. بسوک، بپّا ۳. [عامیانه] دقت کن: حواست کجاست؟ من را باش. ۴. منتظر بمان: ◻︎ باش تا صبح دولتت بدمد / کاین هنوز از نتایج سحر است (انوری: ۶۰). ۵. باشنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): حاضرباش، آمادهباش. ۶. (اسم مصدر) [قدیمی] اقامت: ◻︎ مر سگی را لقمهٴ نانی ز در / چون رسد بر در همیبندد کمر ـ هم بر آن در باشدش باش و قرار / کفر دارد کرد غیری اختیار (مولوی: ۳۴۷). ۷. (اسم مصدر) حیات.
واژه های همانند
۶۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
وضعیتِ آمادگی عملیاتی، بخصوص در یگانهای نظامی. آمادباش
باش یوزخه . [ خ َ ] (اِخ ) محلی نزدیک گرگان رود قریب قره سو و در شش میلی ملاقلیچ خان . رجوع به مازندران و استرآباد رابینو ص 91 و 94 و 100 مت...
بیابان باش . (نف مرکب ) آنکه در بیابان زندگی کند. (یادداشت بخط مؤلف ). بدوی . (بحر الجواهر). کسی که در بیابان منزل دارد: تازیان بیابان باش ...
باش بولاق . (ترکی ،اِ مرکب ) سرچشمه . (لغات مصوبه ٔ فرهنگستان ایران ).
باش داشتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) اقامت داشتن . سکونت داشتن . منزل داشتن : همچو مارانند که در خاک باش دارند. (معارف بهاءالدین ولد).
باش ساروق . (اِخ ) دهی است از دهستان پیوه ژن بخش فریمان شهرستان مشهد که در 5 هزارگزی باختر شوسه ٔ عمومی مشهد به تهران واقع است . ناحیه ای...
باش قشلاق . [ ق ِ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان قشلاقات افشار بخش قیدار شهرستان زنجان که در 51 هزارگزی باختر قیدار و 39 هزارگزی راه کاروان ر...
باش قشلاق . [ ق ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان قرار توره بخش دیوان دره ٔ شهرستان سنندج که در 34 هزارگزی شمال دیواندره و 4 هزارگزی باختر قالو...
زاغ ده باش . [ غ ِ دِه ْ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) زاغ اهلی است که بعربی قققه گویند. رجوع به منتهی الارب و اقرب الموارد ۞ و زاغ اهلی و...
علی قره باش . [ ع َ ی ِ ق َ رَ ] (اِخ ) (علی اطول ...) ابن محمد قسطمونی رومی خلوتی شعبانی . مشهور به قره باش . رجوع به علی أطول قره باش ش...