قدرت
نویسه گردانی:
QDRT
قدرت. کشور نیرومند. اَبَرقدرت، کشور فوق العاده نیرومند مثل روسیه، امریکا، چین و روسیه ۱. توانستن؛ توانایی داشتن؛ توانایی انجام دادن کاری یا ترک آن. ۲. توانایی؛ نیرو. ۳. سلطه؛ نفوذ فرمان. ⟨ قدرت داشتن: (مصدر لازم) نیرو و توانایی داشتن. ⟨ قدرت کردن: (مصدر لازم) قدرت و توانایی نشان دادن. ⟨ قدرت نمودن: = ⟨ قدرت کردن برابر پارسی توانایی، توان، نیرو مترادف ۱. توان، زور، قوت، قوه، نیرو ۲. استطاعت، تاب، توانایی، طاقت، وسع ۳. زبردستی، مقاومت، نیرومندی، هنگ، یارا ۴. استیلا، اقتدار، تسلط، سلطه ۵. تاثیر، نفوذ، ۶. انرژی ۷. عظمت، کبریا ≠ ضعف دیکشنری ability, chair, energy, force, hand, jurisdiction, leverage, might, oldness, potency, power, prowess, say, skill, strength, vigor, vigour, virility
واژه های همانند
۱۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۸ ثانیه
قدرت آباد. [ ق ُ رَ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان طغرالجرد بخش زرند و شهرستان کرمان . در 67000گزی شمال زرند و 12000گزی خاور راه فرعی زرند ...
قدرت آباد. [ ق ُ رَ ] (اِخ ) ده کوچکی است از بخش ماهان شهرستان کرمان . در 12000گزی جنوب ماهان و 10000گزی راه شوسه ٔ بم به کرمان . سکنه ٔ ...
قدرت آباد. [ ق ُ رَ ] (اِخ ) ده کوچکی است از بخش ماهان شهرستان کرمان . 12000گزی جنوب ماهان و 6000 گزی راه شوسه ٔ بم به کرمان . سکنه ٔ آن ...
قدرت حلوا. [ ق ُ رَ ح َ ] (اِ مرکب ) مراد از من ّ که بر بنی اسرائیل نازل شده بود. (آنندراج ).
این دو واژه عربی است و پارسی آن این است:
رِدهی (سنسکریت: رْدّهی)