بدو
نویسه گردانی:
BDW
بدو. فعل امر. صدور فرمان دویدن.
واژه های همانند
۱۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
بدو. [ ب ِ ] (حرف اضافه + ضمیر) ۞ به او : جعد سیاه دارد کز گشنی پنهان شود بدو در سر خاره .رودکی .نگه کن بدو تاش چون کرده ام که بی آب و خا...
بدو. [ ب َ / ب ِ / ب ُ دَ / دُو ] (ص مرکب ) آنکه بسیاردود. تند دو. تندرو: آدم بدوی است . (از یادداشتهای مؤلف ). تندرو. (اسب ...). (از برهان قاط...
بدو. [ ب َدْ وْ ] (از ع ، اِ) (از بدء عربی ) ابتداء و آغاز. (آنندراج ) (غیاث اللغات ). اول از هر چیزی و آغاز و ابتداءو شروع . (ناظم الاطباء) ۞ :...
بدو. [ ب َدْوْ ] (ع اِ) صحرا. (منتهی الارب ). صحرا و دشت و بیابان . (ناظم الاطباء). بیابان . (ترجمان القرآن جرجانی ترتیب عادل بن علی ). صحرا....
بدو. [ ب َدْوْ ] (ع مص ) پیدا و آشکار گردیدن . (از منتهی الارب ). پدید آمدن . (تاج المصادر بیهقی ). (ترجمان القرآن جرجانی ترتیب عادل بن علی ). ظا...
بدو. [ ب ُ دُوو ] (ع مص )پیدا و آشکار گردیدن . (منتهی الارب ). پدید آمدن . (غیاث اللغات ). ظاهر شدن . (از اقرب الموارد). بدوء. بداءة. بَدو. (از نا...
بدوء. [ ب ُ ] (ع مص ) بُدُوّ. بداءة. (از ناظم الاطباء). رجوع به بداءة شود.
بدوء. [ ب ُ ] (ع اِ) ج ِ بدء. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به بدء شود.
یک بدو. [ ی َ / ی ِ ب ِدُ ] (ق مرکب ) کلمه ای است که افاده ٔ معنی به یک ناگاه و ناگهان و غافل می کند. (برهان ) (آنندراج ). یک دفعه .یک بارگی . ...
بدو رو. فرمان نظامی که به افراد دستور دویدن می دهد.