قصر
نویسه گردانی:
QṢR
1 -قصر: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: کاخ، کوشک (دری) آیون āyvan، شاهیگان ŝāhigān (پارتی، مانوی و پهلوی) درباس darbās (پهلوی) تچر tacar (پارتی) 2 - قصر (کوتاهی) این واژه در پارسی کاربرد ندارد؛ ولی جمع آن (قصور) به کار می رود و همتای پارسی آن اینهاست: کوتاهی، کم کاری، فروگذاری (دری) فرغش farqoŝ (پارتی: fraqoŝ) ***فانکو آدینات 09163657861
واژه های همانند
۹۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
قلعه کوکا. قصر/قلعه ای است با شکوه که در قرن پانزدهم م. برای مطران/اسقف اعظم اشبیلیه و دون آلونسو د فونسکای یکم، اسقف کوکا و ألیس، ساخته شد. این قلع...
نازا، عقیم، گاو یا گوسفند ماده ای که در طول یک دوره ی پرواربندی از جفت گیری با گاو یا گوسفند نر بگریزد و باردار نشود.
قسر. [ ق َ ] (ع مص ) به ستم بر کاری داشتن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ). به قهر و کراهت به کاری واداشتن . گویند:قسره علی امر؛ اکره...
قسر. [ ق َ ] (اِخ ) نام بطنی است از بجیله . (منتهی الارب ).
قسر. [ ق َ ] (اِخ ) نام مردی است . (منتهی الارب ).
قسر. [ ق ِ س ِ ] (ص ) بی حاصل . نازا. عقیم . عاقر. سترون .- قسر دررفتن حیوان ؛ بار نگرفتن و نزادن و حمل برنداشتن آن هنگام جفت گیری .- || و ...
قسر. [ ق َ ] (اِخ ) نام کوه سراة است که در حدیث نبوی وارد شده است . رجوع به معجم البلدان شود.
قسر. [ ق َ ] (اِخ ) ابن عبقربن انماربن اراش بن عمروبن الغوث . تیره ای است از بجیلة. (اللباب ). قسربن عبقربن انماربن اراش ، از قحطان و جد جا...
غثر. [ غ َ ] (ع مص ) موج زن گردیدن زمین به سبزی گیاه : غثرت الارض بالنبات . (منتهی الارب ).
غثر. [ غ َ ث َ ] (ع اِ) پرزه ٔ جامه و ریشه ٔ آن . (آنندراج ): اغثار ثوبک اغثیراراً؛ کثرغَثره ُ (محرکة)؛ ای زِئبره و صوفه . (تاج العروس ).