گاه
نویسه گردانی:
GAH
گاه. (ا. فا). بوته ٔ زرگر که در آن زر و سیم آب کنند، بوتقه ، دریچه ، تنبک ، قالب . کوره ٔ زرگر. گوی باشد که سیم پالایان زر و سیم گداخته در آنجا ریزند. (اوبهی ) : شهان بخدمت او از عوار پاک شوند بدان مثال که سیم نبهره اندر گاه . فرخی . دل او شاد و نشاط تن او باد قوی تن بدخواه گدازنده چو زر اندر گاه . فرخی . اگر ز هیبت او آتش کنند از تف ستارگان بگدازند چون درم در گاه . فرخی . هر که او سیرت توپیشه گرفت از همه عیب پاک و پاکیزه برون آید چون زر از گاه . فرخی . گفتا ز کفر پاک شود شهرهای روم گفتم چنانکه سیم نفایه میان گاه . فرخی . ز تو گوراب ، چرخ آفتاب است سرایت از تو گاه سیم ناب است . (ویس و رامین ). بجنب همت عالیش اگر قیاس کنی چو آفتاب و چو سیم نبهره اندر گاه . معزی . ایا ستوده شهی کز خیال خنجر تو تن عدو بگدازد چو نقره اندرگاه . ازرقی (از جهانگیری ). دل و جان گاه و کوره از تف و تب اُدرَه از خایه وز پشت احدب . سنایی . با چهره ٔ چو زر شو و با اشک همچو در بگداز تن چو سیم و سرب در میان گاه . سوزنی . دل چو گاه نقره کرد از مکرت مدح تو ز آنک تا سخن چون نقره ٔ صافی برون آید ز گاه . سوزنی . ازآتش اندیشه ٔ جان خصم ورا دل در سوز و گداز آمده چون نقره به گاه است . سوزنی . از آنچه می بدهد تا بدانچه میگیرد تفاوت است چو از زر گاه تا پرکاه . سوزنی .
واژه های همانند
۱۹۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۳ ثانیه
گاه و بیگاه . [ هَُ ] (ق مرکب ) وقت و بیوقت . گاه و بیگه . پیوسته . دایم . همواره : جز راست مگوی گاه و بیگاه تا حاجت نایدت به سوکند. ناصرخس...
گاه گاه آمدن . [ م َ دَ ] (مص مرکب ) بندرت آمدن . آمدن در وقتی دون وقتی . اغباب . (تاج المصادر بیهقی ).
گه گاه . [ گ َه ْ ] (ق مرکب ) مخفف گاهگاه : مگر که غالیه میمالی اندر او گه گاه وگرنه از چه چنان تافته است و غالیه بار. فرخی .قرآن که مهین...
گاه بد. [ ب َ / ب ُ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) صیرفی . قسطار. قسطر. صراف . گهبد. جهبذ. || خزانه دار. رجوع به کهبد در برهان قاطع چ معین شود.
شش گاه . [ ش َ / ش ِ ] (اِ مرکب ) (اصطلاح نرد)خانه ٔ ششم نرد که برای برگرفتن یک مهره از آن شش خال کعبتین باید. (یادداشت مؤلف ). شش خان :...
حج گاه . [ ح َ ] (اِ مرکب ) جای حج گزاردن : بر گنگ و حجگاهشان تاختندبر آن آب گنگ اندرانداختند.اسدی (گرشاسب نامه ).
هم گاه . [هََ ] (ص مرکب ) هم عصر. (آنندراج ). هم زمان . هم عهد.
یک گاه . [ ی َ / ی ِ ] (اِ مرکب ) (اصطلاح نرد) خانه ٔ اول نرد که برای برداشتن یک مهره از آن یک خال باید. (یادداشت مؤلف ) : امیر دو مهره ...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.