اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

هدر

نویسه گردانی: HDR
هدر. [ هََ دَ / هََ ] (ع ص ) رایگان از خون و حق و جز آن . (منتهی الارب ). ساقط و باطل :ذهب دمه هدراً؛ ای باطلا. || مباح . || باطل و ضایع. (ناظم الاطباء). در این معانی بیشتر با مصادر یا روابط فارسی ترکیب شود :
هر که از راه گوش کشته شود
ز اندرون پوست خون او هدر است .

خاقانی .


- به هدر دادن ؛ از دست دادن . مفت و رایگان از کف دادن چیزی . (یادداشت به خط مؤلف ).
- به هدر رفتن ؛ از دست رفتن . که چیزی رایگان از دست کسی برود.
- هدر دادن ؛ به هدر دادن .
- هدر رفتن ؛ به هدر رفتن .
- هدر ساختن ؛ هدر دادن :
همچو کرم سرکه او ناگه ز شیرین انگبین
بیخرد چون کرم پیله جان خود سازد هدر.

ناصرخسرو.


- هدر شدن ؛ به هدر رفتن . از دست رفتن :
گر از کفایت گویند، با کفایت او
همه کفایت صاحب شود هبا و هدر.

فرخی .


دمنه گفت : عاقبت وخیم کدام است ؟ گفت : هدر شدن خون او. (کلیله و دمنه ).
- هدر کردن ؛ هدر دادن . به هدر دادن . (یادداشت مؤلف ).
|| ناچیز. (ناظم الاطباء). بیهوده . بی ثمر. بی فایده . بی نتیجه . بی ارزش :
ادب صاحب پیش ادب تو هدر است
نامه ٔ صابی بانامه ٔ تو خوار و سئیم .

فرخی .


آنچیزکه عالم بدوست باقی
هرگز هدر و بی اثر نباشد.

ناصرخسرو.


ور چنین است چه گویی که جدا از بر ماست ؟
سخنت سوی خردمند محال و هدر است .

ناصرخسرو.


نیکی و بدی را بکوش دائم
تا خلقت شخصت هدر نباشد.

ناصرخسرو.


حال ما و این طبیبان سربسر
پیش لطف عام تو باشد هدر.

مولوی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
هدر. [ هََ ] (ع مص ) رایگان و باطل شدن خون . || باطل کردن خون . (از اقرب الموارد). || بانگ کردن شتر بی شقشقه . (منتهی الارب ) (مصادراللغه...
هدر. [ هَِ ] (ع ص ) گران : رجل هدر؛ مرد گران . (منتهی الارب ). مرد سنگینی که خوبی در او نبود. (اقرب الموارد).
هدر. [ هََ دَ ] (ع مص ) رایگان وباطل شدن حق و خون و جز آن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || باطل گردانیدن چیزی . (منتهی الارب ). باطل گ...
هدر. [ هََ دَ ] (ع ص ) مردم از اعتبار افتاده . (منتهی الارب ). مردم از اعتبار افتاده که خیری در ایشان نیست . (اقرب الموارد).
بیهوده شدن ... باطل شدن ... به شکل هدر رفتن هم بیان شده است.
شکل مفعولی (صفت مفعولی) از هدر رفتن ... به شکل هدر شده ( از ریشه ی هدر رفتن) هم امده است.
هبا و هدر. [ هََ وَ / وُ هََ دَ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) برایگان . مفت . بباطل . (یادداشت مؤلف ). بربادرفته . ضایعشده .
حدر. [ ح َ ] (ع مص ) فربه و سطبرشدن . فربه و درشت و گرداندام گردیدن . (منتهی الارب ).فربه شدن و ضخیم شدن . (تاج المصادر بیهقی ). حدارت . || ...
حدر. [ ح َ دَ ] (ع مص ) حدر عین ؛ روان کردن اشک چشم را. (منتهی الارب ). جاری شدن اشک از چشم . || یکی را دو دیدن .
حدر. [ ح َ دَ ] (ع اِ) زمین نشیب یا جائی که از آن فرودروند. (منتهی الارب ). جائی که از آن جا فرودآیند.
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.