اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

چوبینه

نویسه گردانی: CWBYNH
چوبینه . [ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ) از چوب . منسوب به چوب . هر چیز که از چوب سازند. مجموع آلات که از چوب کنند.
- چوبینه آلات ؛ آنچه از چوب کنند، چون : میز و صندلی و غیره . (یادداشت مؤلف ). || نوعی از ظروف که در مازندران از چوب های مخصوص سازند. (از ترجمه ٔ محاسن اصفهان ). و بر در هر دکان طرائف بغداد و خزهای کوفه ، و دیبای روم ، و شرب و مصر و جواهر بحرین و آبنوس عمان و عاج هندوستان و تحفه های چین و پوستینهای خراسان و چوبینه های طبرستان و پشمینه ها و گلیمهای آذربایگان و گیلان و فرشهای ارمن از زیلو و قالی و هرچه بدان ماند. (از ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 53).
- چوبینه تن ؛ دارای اندام چوبی . لاغر و خشک اندام :
که تا بر ما زمانه چوبزن بود
فلک چوبک زن چوبینه تن بود.

نظامی .


|| (اِ مرکب ) روپاک سرخ . چوبین . چوبینک . || کاروانک . (برهان ). مرغی آبی . مرغی دریائی با گردن بلند و پاهای دراز. (یادداشت مؤلف ). چوینه . چوبینه . (زمخشری ). کروان . (زمخشری ) (منتهی الارب ). طریق . نهار؛ بچه ٔ چوبینه . (منتهی الارب ). طریق ؛ چوبینه ٔ نر. کروان نر. (یادداشت مؤلف ). || تازیانه . قمچی . شلاق . سوط. (یادداشت مؤلف ). || زخمه . چوبکی است که خنیاگران بدان ساز نوازند. مضراب . (یادداشت مؤلف ). رجوع به چوبین و چوبینک شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
چوبینه . [ ن َ ] (اِخ ) لقب بهرام سردار هرمز ساسانی است . او را چوبین و شوبین نیز گویند : چو چوب دولت ما شد برآورمه چوبینه چوبین شد به خاور...
چوبینه . [ ن َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دینور بخش صحنه ٔ شهرستان کرمانشاه . در 36 هزارگزی شمال باختری صحنه و 12 هزارگزی باختری راه شوسه ...
بهرام چوبینه . [ ب َ م ِ ن َ ](اِخ ) رجوع به بهرام و بهرام جوبینه و چوبین شود.
بهرام چوبین یا وهرام چوبین یا بهرام ششم یا وهرام چوبینه پسر بهرام گشنسپ از خاندان مهران، یکی از هفت خاندان ممتاز ساسانی بود.[۱] بهرام از مردم ری بود.[...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.