اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

مرتاح

نویسه گردانی: MRTAḤ
مرتاح . [ م ُ ] (ع ص ، اِ) اسب پنجم در مسابقت . (مهذب الاسماء). اسب پنجم از اسبان رهان . (منتهی الارب ). اسبی که در مسابقه پنجم شود. (از متن اللعة). اسب پنجمین در مسابقه . (یادداشت مرحوم دهخدا). || صاحب راحت و نشاط. (غیاث اللغات ) (آنندراج ) :
تنت چو طبعت صافی و طبع چون تن راست
دلت ز جانت مسرور و جان ز دل مرتاح .

مسعودسعد.


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۶ ثانیه
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
مرتعه . [ م َ ت َ ع َ ] (ع اِ) چراگاه . مرتع. چمن زار : او نمی دانست کاندر مرتعه از کلاب آمد ورا این واقعه . مولوی .رجوع به مرتع شود.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.