اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

کنک

نویسه گردانی: KNK
کنک .[ ک َ ن َ / ک ِ ن َ / ک ِ ن ِ ] (اِ) نوعی از گیاه باشد که از آن ریسمان تابند. (برهان ) (ناظم الاطباء). || (ص ) بخیل و خسیس . (برهان ). در شیراز مرد لئیم و خسیس و بی همت . (آنندراج ). خسیس و بخیل و تنگدست . (ناظم الاطباء). || گردکانی که مغز آن به دشواری برآید. (برهان ) (جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ). جوز و گردکانی که مغز آن به دشواری برآید. (آنندراج ) ۞ (انجمن آرا) :
با نان و پنیر خود قناعت می کن
تا بازرهی ز جور گردوی کنک .

ابواسحاق اطعمه (از آنندراج ).


باز میویز فراوان به تنقل می خور
آن زمان از سر گردوی کنک مغز برآر.

ابواسحاق اطعمه (از آنندراج ).


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
کنک . [ ک ُ ن ُ] (اِ) قنق . بخور. لبان . کندر. (از دزی ج 2 ص 495).
سگ کنک . [ س َ ک َ ن َ ] (اِ مرکب ) سگ کن است که مردم گیا باشد. (برهان ). || (اِ مصغر) مصغر سگ کن باشد. (آنندراج ).
بچه کنک . [ ب َ چ َ / چ ِ / ب َچ ْ چ َ / چ ِ ک ُ ن َ ] (نف مرکب ) آنچه بچه کند. که بچه کند. || در تداول کودکان مکتبی ، طلق تالک . بچه های م...
گردوی کنک . [ گ َ ی ِ ؟ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آنچه از گردو را که مغزش به دشواری درآید گردوی کنک و سوزنی گویند. (فهرست لغات دیوان بسح...
دمب جیت کنک . [ دُ ک ُ ن َ ] (اِ مرکب ) دمتک . مرغ کوچکی است که پیوسته در کنار آب نشیند و دم جنباند و به عربی عصفورالشوک خوانند. و در اصل د...
(برگرفته از نوعی بازی عامیانه) کنایه از کارهای بی معنی و بی ربط کردن به منظور حیله گری و گره انداختن در کار. بهانه جویی بی ربط جهت جلوگیری از انجام ک...
کَنگ یا در چینی کنگجو (康居) نامی است برای مردمی باستانی و پادشاهی‌ای در آسیای میانه. اتحادیه‌ای بوده‌است از مردمی با زبان و نژادی ناشناخته که برای دو س...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.