گفتگو درباره واژه گزارش تخلف دوک نویسه گردانی: DWK دوک . (فرانسوی ، اِ) ۞ کلمه ٔ فرانسوی و تأنیث آن دوشس ۞ است و آن لقبی از القاب نجبای فرانسه است .(یادداشت مؤلف ). یکی از القاب اشراف اروپا. || فرمانروای یک دوک نشین . (فرهنگ فارسی معین ). واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۱۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۳ ثانیه واژه معنی دوک دوک . (اِ) ۞ آهن دراز که در چرخه ٔ ریسمان باشد. (غیاث ). آلتی که بدان ریسمان ریسند. (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (از آنندراج ) (برهان ). درار... دوک دوک . [ دَ ] (ع مص ) مالیدن و ساییدن چیزی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). سودن . (تاج المصادر بیهقی ). || مالیدن و ساییدن بوی... دوک دوک . (ع اِ) ج ِ دوکة [ ک َ / دَ ک َ ]. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به دوکة شود. دوک دوک . (اِخ ) دهی است از دهستان کیاکلا بخش مرکزی شهرستان شاهی دارای 375 سکنه و آب آن از رودخانه ٔتالار و چاه است . (از فرهنگ جغرافیایی ای... دوک دوک . (اِخ ) دهی است از دهستان طیبی گرمسیری بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان . دارای 200 تن سکنه است . آب آن از چشمه می باشد. صنایع دستی زنا... دوک دوک . (اِخ ) نام بیابانی . (ناظم الاطباء). نام بیابانی بوده به آذرآبادگان . [ آذربایجان ] : سپاهی گزین کرد از آزادگان بیامد سوی آذر آبادگان ... دوک دوک . (مازنی )، گام گرفتن تند، بریخت نیمه دویدن رفتن. "سیو تیکا دوک کشنه"، "سیاه تیکا (پرنده وحشی است ) دوک میره " دوک دوک. (ا. فر.). لقبی است اشراف دوره نظام فئودالی فرانسه را که به کسانی داده می شد که پائین تر از شاهزادگان جای می گرفتند. همسر اینان را دوشس و قلمرو... چوب دوک چوب دوک . (اِ مرکب ) غوش . (فرهنگ اسدی در کلمه ٔ غوش .) ظاهراً نام مطلق ساز یا سازی بخصوص باشد. (یادداشت مؤلف ). دوک ریس دوک ریس . (نف مرکب ) آنکه با دوک نخ ریسد. زن یا کسی که رشتن پنبه و پشم و جز آن با دوک پیشه دارد. || دوزنده با نخ پنبه . (ناظم الاطبا... تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود