گفتگو درباره واژه گزارش تخلف آکل نویسه گردانی: ʼAKL آکل . [ ک ِ ] (ع ص ، اِ) خورنده . ج ، آکلین : زآنکه تو هم لقمه ای هم لقمه خوارآکل و مأکولی ای جان هوش دار. مولوی .- امثال : دنیا آکل و مأکول است .|| مَلِک . سلطان . پادشاه . واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۲۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه واژه معنی اکل اکل . [ اُ ک َ ] (ع اِ) ج ِ اُکلَة. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به اکلة شود. عکل عکل . [ ع َ ] (ع مص ) به اندازه گرفتن . (از منتهی الارب ). || مشتبه ودشوار گردیدن بر کسی کار. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || به ر... عکل عکل . [ ع َ ک َ ] (ع مص ) دردی ناک شدن چراغدان . (از منتهی الارب ). گردآمدن دردی در چراغدان . (المصادر زوزنی ) (از اقرب الموارد). پردردی شدن چ... عکل عکل . [ ع َ ک َ ] (ع اِ)لغتی است در عَکَر به معنی گروهی از شتران ، اما «عکر» ارجح است . (از اقرب الموارد). رجوع به عکر شود. عکل عکل . [ ع ِ / ع ُ ] (ع ص ) ناکس و لئیم . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و برخی آن را مخصوص مردان دانند. (از اقرب الموارد). ج ، أعکال . (من... عکل عکل . [ ع ُ ] (اِخ ) از زنان جاهلی است و گویند از کنیزکان بوده است . و حارث و جشم وسعد و عدی ، فرزندان عوف بن وائل بن قیس بن اد بدو نسبت دا... عکل عکل . [ ع ُ ک ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ عاکِل . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به عاکل شود. عاکل عاکل . [ ک ِ ] (ع ص ) کوتاه بالا. زفت بدفال . ج ، عُکُل . (منتهی الارب ). کوتاه بالای بخیل . (اقرب الموارد). ات اکل ات اکل . [ اِ ت ِ اُ ] (اِخ ) رجوع به ات اکلس شود. حزیز عکل حزیز عکل . [ ح َ زِ ع ُ ] (اِخ ) جائی است که باغی دارد در بلاد عرب . (معجم البلدان ). تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۱ صفحه ۲ از ۳ ۳ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود