ابوالقاسم
نویسه گردانی:
ʼBWʼLQASM
ابوالقاسم . [اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) ابن حسن درگزینی . ملقب بقوام الدین . در اول نیابت یکی از حُجّاب سلطان محمدبن ملکشاه داشت و بزمان محمودبن محمد وزارت عراق یافت . سلطان سنجر پس از عزل نصیرالدین وی را از عراق بطلبید و وزارت خویش داد. وی در شعر و ترسل وقوفی تمام داشت و شعراء عصر را در مدح او قصائد است و او با سخاوت و کفایتی که داشت در قتل اعاظم دلیر و بی محابا بود چنانکه عزالدین اصفهانی را که در ممالک سنجری سمت استیفا داشت بسابقه ٔ کدورتی در زندان بکشت و عین القضات همدانی اعلم علمای زمان را بر در مدرسه ای که مدرس آن بودبیاویخت و سپس بشآمت خونهای ناحق معزول و به روزگارطغرل بن محمدبن ملکشاه به امر پادشاه مقتول گردید.
واژه های همانند
۵۴۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۴۲ ثانیه
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) اسکافی . صاحب چهارمقاله گوید: اسکافی دبیری بود از جمله ٔ دبیران آل سامان رحمهم اﷲ. و آن صناعت نیکوآموخته...
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) اسماعیل بن اسحاق بن ابراهیم . او یکی از خوشنویسان و عارفین بفن خط بود و پدرش اسحاق معلم مقتدر خلیفه است ...
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ )اسماعیل بن احمد سمرقندی . رجوع به اسماعیل ... شود.
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) اسماعیل بن حسن بن عبداﷲ بیهقی . رجوع به اسماعیل ... شود.
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) اسماعیل بن حسن بن علی غازی بیهقی . شمس الأئمه . رجوع به اسماعیل ... شود.
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) اسماعیل بن حسین بیهقی حنفی . رجوع به اسماعیل ... شود.
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) اسماعیل بن عباد معروف بصاحب . رجوع به صاحب بن عباد... شود.
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ] (اِخ ) اسماعیل بن محمد. رجوع به اسماعیل ... شود.
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) اسماعیل بن محمدبن فضل بن علی اصفهانی . رجوع به اسماعیل ... شود.
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) اسماعیل بن محمد طلحی اصفهانی . رجوع به اسماعیل ... شود.