ابوالقاسم
نویسه گردانی:
ʼBWʼLQASM
ابوالقاسم . [اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) ابن حسن درگزینی . ملقب بقوام الدین . در اول نیابت یکی از حُجّاب سلطان محمدبن ملکشاه داشت و بزمان محمودبن محمد وزارت عراق یافت . سلطان سنجر پس از عزل نصیرالدین وی را از عراق بطلبید و وزارت خویش داد. وی در شعر و ترسل وقوفی تمام داشت و شعراء عصر را در مدح او قصائد است و او با سخاوت و کفایتی که داشت در قتل اعاظم دلیر و بی محابا بود چنانکه عزالدین اصفهانی را که در ممالک سنجری سمت استیفا داشت بسابقه ٔ کدورتی در زندان بکشت و عین القضات همدانی اعلم علمای زمان را بر در مدرسه ای که مدرس آن بودبیاویخت و سپس بشآمت خونهای ناحق معزول و به روزگارطغرل بن محمدبن ملکشاه به امر پادشاه مقتول گردید.
واژه های همانند
۵۴۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۶۳ ثانیه
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) ابن هانی . موسوم به محمد. و بعضی کنیت او را ابوالحسن گفته اند. رجوع به ابن هانی ... شود.
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) ابن یوسف سمرقندی حنفی مدنی حسینی (سید...). وفات 557 هَ . ق . او راست : کتاب الاحقاق .کتاب المنافع. کتاب ...
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) ابوالحکم . ظاهراً صاحب برید هندوستان بزمان محمود سبکتکین و بزمان مسعود. رجوع به تاریخ بیهقی چ ادیب ص 27...
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) ابوالزناد. تابعی است و احمدبن حنبل از او روایت کند.
ابوالقاسم . [اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) ابوالعیزار الکوفی . محدث است .
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) احمدبن ابی بکر. رجوع به احمد... شود.
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) احمدبن الحسن المیمندی . شمس الکفات وزیر محمودبن سبکتکین . رجوع به احمد... شود:خواجه بوالقاسم عمید سید آن ک...
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) احمدبن حسین بیهقی حنفی . رجوع به احمد... شود.
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) احمدبن الظاهر بامراﷲ ابی نصر محمدبن الناصر لدین اﷲ. مکنی به ابی القاسم و ملقب به مستنصرباﷲ. رجوع به مستنص...
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ )احمدبن عبداﷲبن عمر اندلسی . رجوع به احمد... شود.