اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

ابومنصور

نویسه گردانی: ʼBWMNṢWR
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) بروی طوسی . محمدبن محمد. یکی از مشاهیر فقهای شافعیّة. او را در علم کلام یدی طولی بود و فصاحت و طلاقتی بکمال داشت . و567 هَ. ق . به بغداد شد و در نزدیکی مدرسه ٔ نظامیّه بمدرسه ٔ بهائیه بتدریس و در نظامیه بوعظ مشغول گشت . مولد او در 517 بطوس بوده است و در 567 وفات کرده است . اورا کتابی است در فقه بنام المقترح فی المصطلح و این کتاب میان فقها مشهور است و عده ٔ کثیری را بر آن شروح و تعلیقاتی است و آثار و مؤلفات دیگر نیز دارد.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۹۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) عمارةبن محمد یا احمد یا محمود مروزی از شعرای اواخر قرن چهارم ،معاصر آخرین پادشاهان سامانی و نخستین پادشاهان غزنوی...
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) عمدةالدین . رجوع به ابومنصور حفده شود.
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) عمیدالدوله . رجوع به ابن جهیر عمیدالدوله و رجوع به عمیدالدوله ... شود.
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) عیسی بن مودود صاحب تکریت . رجوع به فخرالدین ابومنصور... شود.
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) غازی بن صلاح الدین وکنیت دیگر او ابوالفتح است . رجوع به غازی ... شود.
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) غالب بن جبرائیل الخرتنگی . بخاری صاحب صحیح در آخر عمر به خرتنگ قریه ای بسمرقند بخانه ٔ وی فرود آمد و هم بدانجا زن...
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) غیاث بن المقیم السلمی الکوفی . رجوع به ابومنصور حافظ... شود.
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) فارسی . او را در شمار صحابه آرند و گویند در خلق او تندی بود و او را بدین سبب نکوهش میکردند او گفت دوست ندارم که ...
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) الفارسی . دوید از وی روایت کند.
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) فخرالدین صاحب تکریت عیسی بن مودودبن علی بن عبدالملک بن شعیب ملقب به فخرالدین . رجوع به فخرالدین ابومنصور... ش...
« قبلی ۷ ۸ ۹ ۱۰ ۱۱ صفحه ۱۲ از ۲۰ ۱۳ ۱۴ ۱۵ ۱۶ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.