گفتگو درباره واژه گزارش تخلف ابونصر نویسه گردانی: ʼBWNṢR ابونصر.[ اَ ن َ ] (اِخ ) نوازنده ای به دربار محمود غزنوی :بونصر تو در پرده ٔ عشاق رهی زن بوعمرو تو اندر صفت گل غزفی گوی . فرخی .و رجوع به ابونصر پلنگ شود. واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۲۵۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۳ ثانیه واژه معنی ابونصر ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) محمدبن محمدبن جهیر ملقب به فخرالدوله معروف به ابن جهیر. رجوع به محمد... و رجوع به ابن جهیر... شود. ابونصر ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) محمدبن محمدبن طرخان فارابی . رجوع به ابونصر فارابی ... شود. ابونصر ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) محمدبن محمد طوسی . رجوع به محمد... شود. ابونصر ابونصر. [ اَ ن َ ](اِخ ) محمدبن مسعودبن مملان . رجوع به محمد... شود. ابونصر ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) محمدبن منصور عمیدالملک کندری . رجوع به عمیدالملک کندری شود. ابونصر ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) محمدبن الناصر ملقب به الظاهر خلیفه ٔ عباسی . رجوع به ظاهر... شود. ابونصر ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) محمدبن وهسودان معروف به مملان . در سنه ٔ 450 هَ . ق . از جانب طغرل بیک حکمران آذربایجان شد و او ممدوح قطران است :ی... ابونصر ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) محمدبن هبةاﷲ بندنیجی شافعی . رجوع به محمد... شود. ابونصر ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) محمد ترخان ملقب به معلم ثانی . رجوع به ابونصر فارابی ... شود. ابونصر ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) محمد سُسّویه محمدبن احمدبن عمربن ممشاد اصطخری . محدث است . تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۱۷ ۱۸ ۱۹ ۲۰ ۲۱ صفحه ۲۲ از ۲۶ ۲۳ ۲۴ ۲۵ ۲۶ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود