گفتگو درباره واژه گزارش تخلف ابونصر نویسه گردانی: ʼBWNṢR ابونصر.[ اَ ن َ ] (اِخ ) نوازنده ای به دربار محمود غزنوی :بونصر تو در پرده ٔ عشاق رهی زن بوعمرو تو اندر صفت گل غزفی گوی . فرخی .و رجوع به ابونصر پلنگ شود. واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۲۵۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۳ ثانیه واژه معنی ابونصر ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) منصوربن عراق . رجوع به منصور... شود. ابونصر ابونصر. [ اَ ن َ ](اِخ ) منصوربن علی بن عراق . رجوع به منصور... شود. ابونصر ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) منصوربن مسلم بن علی بن ابی الخرجین . ابن ابی الدمیک . رجوع به منصور... شود. ابونصر ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) منصوربن مسلم حلبی . رجوع به منصور... شود. ابونصر ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) ناصرالدین پارسا. رجوع به ناصرالدین (خواجه ...) شود. ابونصر ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) نامقی . رجوع به ابونصر احمدبن ابی الحسن نامقی شود. ابونصر ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) نصرالدوله احمدبن مروان بن دوستک کردی . از امرای دیار بکر (402 - 453 هَ . ق .). رجوع به نصرالدوله ... شود. ابونصر ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) نوکی . رجوع به ابونصربن ابی القاسم علی نوکی شود. ابونصر ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) وراق . نام این شخص در بعض نسخ شاهنامه از جمله چاپ پاریس ضمن تاریخ انجام شاهنامه آمده است :ابونصر وراق بسیار ن... ابونصر ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) هبةاﷲ فارسی . رجوع به قوام الملک ... شود. تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۱۷ ۱۸ ۱۹ ۲۰ ۲۱ ۲۲ ۲۳ ۲۴ صفحه ۲۵ از ۲۶ ۲۶ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود